عالیه‌جان

روایت × نامه

گزيده‌‌ی نامه‌های نيما يوشيج به همسرش

عشقِ نویسنده‌ها و شاعران به همسر‌شان مثلِ دریا بوده همیشه؛ گاهی توفنده و موجناک و گاهی بی‌صدا و آرام. آن فراق و وصلی را که برای مخاطب نسخه می‌کنند، خودشان هم زندگی می‌کنند. اگر این شاعر نیما باشد که به زورِ چله‌نشینی در یوش تهران را تحمل می‌کرد، این دریا طوفانی‌تر هم می‌شود.

نامه‌های نیما به همسرش از جنسِ همین طوفان است. نیما در شعرهایش به کمالی از هم‌نشینیِ کلمه‌ها و واج‌ها رسیده بود که ‌برای رسیدنِ شاعری دیگر به این پایه، سال‌ها باید بگذرد. اما نثر برای نیما موجود دیگری بود. با این‌که داستان‌هایی نوشت و طرحِ نمایش‌نامه‌هایی را ریخت، در یادداشت‌ها و نامه‌هایش انگار کلمات از او می‌گریزند. نثرِ نیما پالوده است اما ترس‌خورده از شتابی که درکارِ جهان شده، دائم مراقب است، نه مثل شعرهایش سرکش و بی‌هوا. نثرِ نیما پیرو توصیه‌هایش به شاعران، سعی می‌کند آن‌چه را در دهانِ مردم می‌گردد بنویسد و سراغ قلم‌فرسایی‌های کلیشه‌ای نمی‌رود. از آن مهم‌تر سادگی روستایی‌اش را با شور و سودای شاعری مخلوط نمی‌کند. در زمانه‌ای رمانتیک زندگی می‌کند اما رمانتیک نمی‌نویسد. این‌ها نامه‌های نیما را خواندنی می‌کند.

عاليه‌ جان

… تصدیق می‌کنم چیزی از قلب کم‌بهاتر نیست و من تو را با قلبم خریده‌ام. حال مرا سرزنش می‌کنی. زیرا نتوانسته‌ای از روی قلبِ من این خطوط را که خطوط یک سکه‌ی به نامِ تو ترسیم شده است، بخوانی. چطور ممکن است در حالتی که خودت دعویِ اعتبار می‌کنی من اعتبار نداشته باشم زیرا من سکه‌ای هستم که به وجود تو اعتبار می‌یابم. شکل تو، اسم تو و آثار تو همیشه با من است.

عالیه، مرا سرکوب و خُرد کن. یک قطعه‌ی کوچک من باز آثار وجود تو را نشان می‌دهد. مرا آتش بزن، به قالب دیگر بریز. جنسیت و مقدار من همان خواهد بود. اگر گردوغبار ایام روی یک سکه نشسته است به‌طوری که آن سکه را نتوانی بخوانی و بشناسی، آن را بردار، روی آن دست بکش، آن را صیقلی کن. به تو معلوم خواهد شد یادگار وجود چه‌کسی است.

قلب شاعر دریای بزرگ است. ببین دریا را که با تمام وسعت خود به اندک نسیمی سیمایش را پُرچین می‌کند. چرا اندک سوءظنی سیمای مرا غمگین و متفکر نکند ‌که طبیعت قلب مرا حساس‌تر از قلب‌های دیگر آفریده است؟ به تو بگویم چه‌چیز باعث بدگمانی من شده است: محبت. برای این‌که تو را دوست می‌دارم. با وجود این‌که خواستم دوستی‌ام را مخفی بدارم، آن را آشکار می‌کنم.

شاعر، این خلقت عجیب و نادرِ طبیعت از راست، دروغ بیرون می‌آورَد. حساب کن. از چشمش بترس. وقتی به مردم نگاه می‌کند، مردم در نزد او اوراق یک تاریخ ممتد و یادگارِ روزهای کهنه و مبهم‌اند. اگر هیچ‌کس نتواند این اوراق را بخواند، شاعر می‌خوانَد.

زبان عشق را خوب می‌شناسی عالیه. همین‌طور قلبی را که درد می‌کشد می‌شناسی. در این صورت من برای محبت تو با وجود هر تهمتی که به من می‌زنی تا مرگ پرواز می‌کنم. زنده‌باد عدم!

یک متهم بدبخت و ناشناس که تو را دوست می‌دارد: نیما

۲۴ اردیبهشت ۱۳۰۵

عاليه عزيزم

نزدیک نیمه‌شب است. نمی‌توانم بخوابم. واقعه‌ی اخیر در زندگانی نویسنده بیشتر اهمیت دارد. دیشب خواستم از تو احوال‌پرسی کنم. مانع شدند. از دور به اتاق خودمان نگاه کردم. چراغ را خاموش دیدم. دیدن این منظره مرا غمگین کرد. ناچار از دیوار بالا آمدم. مدتی روی پشت بام نشستم. ایراد نگیر، محبت داشتن منوط به این نیست که شخص پول فراوان داشته باشد یا زیاد از حد وجیه و محبوب باشد. اگر خطایی از من سر زد، کدام انسان بدون خطا زندگی کرده است…

مفارقت شیرین است. از دشمنی کم می‌کند و به دوستی می‌افزاید. قلب نارضا را هم تسلی می‌دهد اما…

نگذار در این تنهایی کسی که هیچ‌کس را ندارد و امیدش رو به انقطاع است گریه کند و در این گریه به خواب برود.

۱۷ دی ۱۳۰۵ 

* مجموعه‌ی کامل نامه‌های نیما یوشیج، گردآوری، نسخه‌برداری و  تدوین سیروس طاهباز، نشر علم ۱۳۷۶