بخش دساتیر یا فرهنگ خیالی کلمات، از شمارهی آبان ۱۳۹۱ به مجله اضافه شد اما هربار به دلیلی نتوانستیم پیوستگی انتشار آن را حفظ کنیم. هدف دساتیر، پیداکردن کلمهها و عبارتهایی است که در جملههایی خاص، جایگیر شدهاند و کسی به صورت منفرد نگاهشان نمیکند.
همه مثالهایی در ذهنمان داريم: «هرچی باهاش صحبت کردم ولکن معامله نبود.» عبارت «ولکن معامله» آنقدر در این ساختار (که فعلش همیشه منفی است) جاخوش کرده که برای هیچکس سوال نمیشود ولکنِمعامله «بودن» چهمعنایی دارد. بعد از آن، سعی میکنیم برای این کلمههای بینامونشان شناسنامهی جعلی اما اصولی بسازیم و تصور کنیم که اگر در فرهنگهای لغت، عبارتی مانند «راضی به زحمت» برای خودش مدخلی جداگانه و داستانی خیالی داشت در آن چه مینوشتند.
کلمهها و عبارتهایی که تا حالا در این بخش برایشان مدخل نوشته شده، اینها هستند: «بدک»، «اختیار [داشتن]»، «دو به شک»، «چیزفهم»، «ابتدا به ساکن»، «وَقع»، «بیهوا»، «مضحکهی خاص و عام»، «اشتباه محض»، «طَبقِ اخلاص»، «پرت بودن از مرحله»، «به خرج رفتن»، «تختیِ خیال»، «عین خیال»، «راضی به زحمت»، «زیر گریه»، «آینهی دق» و «پُر بیراه».تمام مدخلهایی که در دساتیر میخوانید، ساختگی و خیالیاند.
نازک نارنجی
[زُ رِ] (ص مر)
شکل اولیه و کامل عبارت، «نازکِ نارنجیِ راحتطلب» است. در نخستین مراحل شکلگیریِ زبان بشر که هنوز نامها بهوجود نیامده بودند، تنها مادهای که انسانها برای بیان اندیشههایشان داشتند، صفتها بودند. برای مثال پیش از بهوجود آمدن نامِ «آسمان»، انسانها ناچار بودند به سقف بلندی که بالای سرشان بود بگویند «آبی» یا به سنگ بگویند «سفت». این شیوه تا مدتی پاسخگوی تمام نیازهای زبانی بشر بود؛ چراکه هنوز پدیدههای چندانی در جهان وجود نداشتند و کمابیش در برابر هرپدیده، یک صفت بیشتر وجود نداشت و صفتها بهنوعی کار نامها را هم میکردند. برای مثال صفتِ آبی یک مصداق (آسمان) را بیشتر در بر نمیگرفت. با گذشت زمان و افزایش آفریدهها در جهان، صفتِ آبی مصداقهایی بیشتر از آسمان را شامل شد (مانند گلهای آبیرنگ). با این اوصاف، انسانها ناچار شدند برای اشاره به آسمان، صفتِ «سخاوتمند» را هم به دنبال آبی بیاورند. گذر زمان و آفریدهشدن دریا، کاری کرد که عبارتِ «آبیِ سخاوتمند» هم آسمان را در بر بگیرد و هم دریا را، به همینخاطر برای تفکیک این دو پدیده، صفتِ «مرتفع» به صفتهای آسمان افزوده شد. هرچه تاریخ پیش میرفت و پدیدههای بیشتری آفریده میشدند، انسانها ناچار میشدند صفتهای مفاهیم را بیشتر کنند تا زنجیرهی صفتها، موضوع را محدود به مفهوم موردنظر کند. کار تقریبا به جایی رسید که برای اشاره به یک جسم یا مفهوم، باید تمام صفتهای آن گفته میشد (تا قبل از آن کافی بود صفتهایی برشمرده شوند که موضوع را محدود میکردند). برای مثال، آنچه امروز آسمان مینامیم، در اواخرِ دورهی صفتسالاری «آبیِ سخاوتمندِ مرتفعِ افسانهایِ نامتناهی» نامیده میشد یا به سنگ میگفتند «سفتِ نتراشیدهی گُنگ». پدیدههای دیگری هم بودند که برای اشاره به آنها گاهی تا بیست صفت باید به دنبالِ هم میآمدند. بر اساس نظریهی کمکوشی در زبان، رفتهرفته برای این زنجیرههای درازِ صفتها راهحلی اندیشیدند؛ به اینترتیب که حروف ابتدای صفتها را به هم میچسباندند و واژهای جدید میساختند که امروز آن را «نام» مینامیم. برای نمونه، «آبی سخاوتمندِ مرتفعِ افسانهایِ نامتناهی»، تبدیل شد به «آسمان» و «سفتِ نتراشیدهی گُنگ» به «سنگ» تغییر یافت.
ریشهی آنچه امروز به عنوان نازکنارنجی میشناسیم، تا کنون بهطور قطعی مشخص نشده و معلوم نیست دو صفتِ نازک و نارنجی، مصداقِ چهچیزی بودهاند. تنها چیزی که اتیمولوژیستها بر سر آن توافق دارند، شکل کامل این عبـارت است: نازکِ نارنجیِ راحـتطلب که در دورههای متاخر به «ننر» تبدیل شد.
ای نـازکِ نـارنـجـی، راحـتطلـبـی تـا چـنـد؟
چون بیهُده میرنجی، هر صبح و شبی تا چند
(الف. میم. شین)
نـازک اسـت آن بیوفا، نارنجی است آن یا که زرد؟
ای ننـر، چون ناممـت، آغـاز درمـان یـا که درد؟
(الف. میم. شین)
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی بیستوپنجم، تیر ۹۲ مجلهی داستان همشهری بخوانید.