تیمور همهی جهان را غارتکرد تا سمرقند را آباد کند. حکومتهای اروپاییِ آن روزگار که آوازهی لشکر تیمور را شنیده بودند پیش از آنکه مجبور به جنگ با او شوند سفیرانی را برای طرح دوستی و تعامل به سمرقند فرستادند. کلاویخو از طرف پادشاه اسپانیا با یک کشیش و صاحبمنصب نظامی، راهیِ دربار تیمور شدند. تیموری که او دیده در دههی هفتم زندگیاش کموبیش خود را بازنشسته کرده و مشغول کامرانی بود. بدنش ضعیف و تقریبا فلج شده بود و او را با تختِروان جابهجا میکردند.
تصویری که کلاویخو در سفرنامهی خود از آسیای آن روز ارائه کرده، یکی از زندهترین و ریزبینانهترین تصویرهایی است که به دست ما رسیده. در ایامی که کلاویخو و همراهانش مهمان تیمور هستند، به مراسم ازدواج نوهیتیمور دعوت میشوند وکلاویخو اتفاقات آنجا را توصیف میکند اما مهمتر از توصیف جشن ازدواج، حاشیههای آن است که دقیقا متناسب با شخصیت جهانگشا و ترسناک تیمور است. مراسم ازدواج تنها بهانهای است تا تیمور دوباره قدرتش را اثبات کند، معاندان و سرکشان را گردن بزند و «ارباب حِرَف» را در پایتخت تازهساز و زیبایش جمعکند. با اینکه سمرقندِ آن روز عروس شهرهای عالم بود ولی عادتهای صحرانشینی تیمور سرجایش بود و به هر بهانهای دوباره چادرهایش را برپا میکرد و به زندگی در چادر برمیگشت.
دوماه پس از برگشتن سفیرها، وقتی آنها هنوز در راه برگشت بودند، تیمور از دنیا رفت و نزاع خونینی بر سر میراث او و قلمرویش درگرفت.
در آن روز که مصادف بود با پنجشنبه نهم اکتبر، تیمور دستور داد تا سوری به افتخار عروسی یکی از نوههایش آماده سازند. باز ما سفیران را خواندند. این مهمانی در یکی از آن محوطههای محصور که چادرهای زیبا دارد، بهپاگشته بود. در این سور نیز خانمبزرگ یعنی زنِ بزرگ تیمور و شاهزاده خانزادهخانم هردو با مردان و خانمهای ملازم و ندیم و گروهی دیگر حاضر بودند. مقدار گوشت گوسفند و اسبی که در آن روز به مصرف رسید، برحسب عادت همیشگی فوقالعاده بود و درعوض همه سخت خوشحال و خندان بودند.
برای برگزاری عروسی سلطنتی، اعلیحضرت دستور داده بود تا در شهر سمرقند اعلان کنند که کلیهی کسبهی شهر یعنی آنان که قماش میفروشند و جواهر میفروشند و دورهگردان و همهی اصناف و آشپزان و قصابان و نانوایان و خیاطان و کفاشان و همهی صنعتگرانِ مقیم پایتخت برای روز عروسی به چمنی که ارودگاه بزرگ بود بیایند. و نیز بهآنها سفارش شد تا چادری برای خود بیاورند و در آنجا به کسب پردازند و آنچه کالا دارند برای فروش عرضه کنند و بهاینگونه شهر یک روز از آنان خالی باشد. و نیز دستور داده بود تا هر صنف و دستهای از اربابِ حِرَف نیز جشن نمایش آماده سازند و هرکس تردستی و کارآمادگیِ خود را در کارش به تماشاچی و برای خوشیِ خاطر آنان نشان دهد و نیز دستور داده شد که هیچکس نباید به خانهی خویش بازگردد مگر با اجازه و رخصت اعلیحضرت. به این شیوه همهی ارباب حِرَف و بازرگانان از شهر به اردو رفتند و با خود کالا و آنچه برای فروش داشتند بردند.
همهی اردو از آنان پر شد. برای هر صنف و دستهای، خیابانی خاص تعیین شده بود که در آن هرکس بساطی جداگانه چیده بود و هنر خویش را عرضه میکرد و نیز هردسته از ارباب حِرَف نمایشگاهی ترتیب داده بودند و تردستی و کارآمدگی خود را نشان میدادند. این نمایش را در سراسر اردو میگرداندند تا همه از دیدن آن لذت برند.
و نیز در آن کویهایی که افراد صنفِ بهخصوصی جمع شده بودند و در چند نقطهی مرکز که در آنها نمایشگاههای مختلف بهپا شده بود، به فرمان تیمور دارهای بزرگی برپا کرده بودند. اعلام کرده بودند که در عین آنکه اعلیحضرت میخواهد همهی طبقات عامه از این جشن و سور و سرور خوشحال شوند و لذت برند، همچنان میخواهد که گناهکاران و بدکاران و آنانکه نسبت به او تقصیری روا داشتهاند، گوشمالی دهد و جنایتکاران را به دار مجازت آویزد و کیفر دهد.
نخستین کسی که ازین دادگستری بهرهمند شد، حاکم سمرقند بود که «دینا» نام داشت و مردی بود که در همهی قلمرو تیمور همپایه و برابری نداشت. در گذشته بههنگامی که تیمور به آهنگ لشکرکشی به راه افتاد، ششسال و یازدهماه پیش از این تاریخ، این مرد را که شحنه و داروغهی شهر بود، حاکم سمرقند کرد. اما پس از بازگشت اعلیحضرت دریافته بود که این مرد از اختیارات خویش سوءاستفاده کرده و مردم را در فشار گذاشته و بر آنها ستم روا داشته است. پس فرمان داد تا این دینا را که حاکم سمرقند بود دربرابرش حاضر سازند و پس از محاکمه بیدرنگ او را بیرون بردند و به دار آویختند. همهی ثروتی را هم که با ستمکاری و نابهکاری از مردم ستانده بود به سود حکومت مصادره کردند. این عمل که حاکی از نهایتِ معدلتپروری بود و چنین شخصیت برجستهای را محکوم ساخته بود، همه را به لرزه انداخت. زیرا وی کسی بود که در نظر اعلیحضرت از مقربترین مردان بود و به او بسیار اعتقاد داشت. آنگاه فرمان داد تا مردی را که از دوستان آن دینا بود و کسی بود که بهخاطر دوستش میانجیگری کرده بود تا بلکه تیمور او را ببخشاید، به دار آویزند.
هنگامیکه در آنجا حضور شاهزاده بودیم، دو تن کشتیگیر نمایش میدادند و شاهزاده را سرگرم میداشتند. این کشتیگیران جامهای چرمین بهتن داشتند همچون نیمتنهی بیآستین. چون کشتیگرفتن آغاز کردند چنین بهنظر میرسید که هیچکدام بر دیگری پیروز نمیشود. اما دستور دادند تا کار را تمام کنند. ناگهان یکی از آنها رقیب خویش را به زمین زد و او را مدت مدیدی همچنان نگاهداشت و نگذاشت برخیزد. زیرا اگر برمیخاست نشانهی آن بود که زمینخوردنِ او شکست واقعی نیست.
خانم بزرگ فرمان داد تا ما سفیران پیشرویم. با دست خودش به ما شراب تعارف کرد و اصرار کرد تا مرا که «روی گنزالز» هستم به میگساری وادارد. اما من خودداری میکردم. بهدشواری میتوانست بپذیرد و باور کند که من هرگز لب به شراب نیالودهام.
اندکی پس ازین خوراک آوردند و کباب گوسفند و اسب و آشهای گوناگونی که از گوشت پخته بودند بسیار فراوان بود. همه دست بهطعام بردند و همچنان میخندیدند و شوخی میکردند و چون یکی تکهگوشتی از دست دیگری میقاپید، دیگران بسیار میخندیدند. این خوراکخوردن اندکزمانی طول کشید. آنگاه قابهای پُربرنج که بهشیوههای گوناگون پخته بودند، به میان آورده شد و نانهای شیرینی که بر آنها شکر پاشیده بودند با بعضی سبزیها آوردند. در بیشتر این مدت همچنان گوشت را که در قدحهای گوناگون قرارداشت بهکار میبردند و گاهی هم تکههای بزرگ گوشت را در ظروف چرمی که از آن یاد کردهایم میآوردند و پس از بریدن و قطعهقطعه کردن به مهمانان میدادند.
* سفرنامهی کلاویخو، ترجمهی مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی: ۱۳۸۴.
عالی بود