آموزش در ایران سنوسال نداشته. هرکسی یکجای عمرش تصمیم میگرفته برود درس بخواند حتی مثلِ داستانِ سکاکی خوارزمی در چهلسالگی اما روال این بوده که بعد از پنجسالگی بچهها را به مکتب میفرستادهاند. کلیاتی شاملِ خواندن و نوشتن، روخوانیِ قرآن و یادگیری صرفونحوِ عربی، کمی ریاضیات و کمی فقه جزو مبانیِ ابتداییِ آموزش بود. بعد دانشآموز به فراخور وضعِ مالیِ خانواده سراغِ کاسبی میرفت، شغلی لشگری پیدا میکرد یا اگر قرار بود دیوانی باشد، آموزشهایی ضمن خدمت میگرفت. روالِ آموزشِ تخصصی این بود که آدمها حینِ کار از صاحبکار خردخرد اطلاعاتی مثل حسابداریِ دخلوخرج و صورتنویسی و املا کسب میکردند و بعد آن را منتقل میکردند. جز آنهایی که در مدرسههای دینی درس میخواندند و فقیه میشدند و به شعبههای دیگری از علم علاقهمند بودند و مثلا منجم و پزشک و ریاضیدان میشدند، سوادِ عام را همین مکتبخانهها دستبهدست میکردند. بعد از تاسیس دارالفنون آموزشِ تخصصی در ایران شروع شد. اما این آموزش باید بسیاری از اسلوبهای هزارانسالهی آموزش ایرانی را کنار میگذاشت و شیوهای نویی را پیمیگرفت. اینکه کنارگذاشتنِ سنتها چقدر به نفعِ ما بود یا ضررمان، داستان درازدامنی است اما در همین چند عکس میشود تغییرها از جورِ نشستن سرِ کلاس تا برگزاری آزمون و تحول از راه کهن به شیوهی نو را دید.





