نام، نام خانوادگي، تاريخ تولد، مليت. اينها ازمعدود چيزهايي هستندكه با اطمينان كامل، يكبار براي هميشه بهخاطر ميسپاريم. اينها هويت رسمي ما هستند؛ نه قرار است مثل سن تغيير كنند و نه مثل پسوردها لو بروند. در متن پیش رو عليجنتي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي دورهاي از زندگياش را روايت ميكند كه هيچكدام از اين فرضها برقرار نبودهاند. متن، براساس گفتوگو با او روايت شده است.
صد برگ اعلامیه را باید میبرد اصفهان و به رابط میداد. برده بود و رابط را پیدا نکرده بود و چون تاکید کرده بودند که بسته را بههیچوجه به کس دیگری ندهد، با خودش برگردانده بود قم اما آنجا گیر افتاده بود وهمان شب، اسم فرستنده و گیرنده را لو داده بود. فرستنده من بودم.
من آدمهای زیادی بودهام. «الهی» بودهام، «ابرار» بودهام، بلوچ بودهام. اهل ایران و پاکستان و عراق و کویت و سوریه و بحرین و امارات و لبنان بودهام. فرار كردن جزو هنرهايم بود؛ به يك خانهي ديگر، به يك شهر ديگر يا به يك كشور ديگر. حوالی سال ۵۰ همراه با چندنفر در قم یک گروه مبارزه تشکیل دادیم و از وقتی ارتباطمان با عزت شاهی لو رفت، فرارها و تغییر اسمهای من هم شروع شد، از همان شبی که با کلت، شیشهي اتاقم را در مدرسه شکستند و رفتند داخل و از هماتاقیام پرسوجو كردند. شبها براي احتياط در اتاق خودم نمیخوابیدم اما بعد از آن اتفاق با خودم گفتم لابد فکر میکنند چند ماهی اینجا آفتابی نمیشوم و براي همين بیشتر در مدرسه میماندم. سه چهار شب بعد دوباره ریختند توی مدرسه و شروع كردند از طبقهي پايين، همهي اتاقها را يكييكي گشتند. اینبار نزدیک بود گیر بیفتم.
دوستانم گفتند در قم نمان. اگر دستگير ميشدم حكمم یا اعدام بود يا حبس ابد. دوبار مدرسهام را عوض کردم، آخرش هم از قم بیرون آمدم و رفتم سُنقر کلیایی در استان کرمانشاه. یکی از مبارزان شیراز را ميشناختم كه از محل تبعیدش در چابهار فرار کرده و رفته بود سنقر، آنجا با لباس روحانیت امامجماعتِ مسجدی شده بود و با اسم و قیافهي تازه فعالیتهايش را ادامه میداد. رفتم پيش او و شدم «الهي». تا شهريور ۵۳ كه او لو رفت و من دوباره فرار کردم و اينبار با یکی از بچههای سنقر که دانشجوي دانشگاه تهران بود، آمدم تهران. تا آخر سال در خوابگاه نظامآباد پيش او ماندم. حتي ميرفتم سرِ بعضي از کلاسهای دانشگاه هم مینشستم اما برای از بینبردن رد پا، به مدارك جعلی نیاز داشتم. دوستي در ثبت احوال تهران داشتيم كه شناسنامهي كهنهي بعضیها را که میآمدند تا تغییری در شناسنامهشان بدهند، میداد به ما و ما هم با دستگاههای خاصی اسم شناسنامهها را پاک میکردیم، اسم دیگری به جای آن مینوشتیم و عکس خودمان را میچسباندیم. تاریخ تولد را هم تغییر میدادیم که به سنمان نزدیک بشود. بعد هم مهر ثبتاحوال را که خودمان درست کردهبودیم میزدیم رویش. شبي كه در اصفهان، نزديك منزل اجداديمان مرا گرفتند، شناسنامه و کارتهای شناسایی جعلیِ دیگري را که همراهم بود بهشان نشان دادم و چون اسم و مشخصاتم در همهي مدارک یکی بود، یقین کردند كه اشتباه گرفتهاند.
بعد كه تعقيبها و دستگيريها شدیدتر شد و هر لحظه امکان لو رفتنم بود، تصميم گرفتم بروم پاكستان. پاکستان آنموقع تنها مقصد سهلالوصول بود و در کراچی هم دوستانی داشتم كه مشغول تحصیل بودند. با آنها صحبت کردم و قرار شد به محض رسیدن به کراچی، اوراق هویت جعلی پاکستانی برایم تهیه کنند تا از آنجا با هواپيما بروم دمشق پيش شهيد محمد منتظري كه براي فعاليتهاي جديتر، تازه در سوريه مستقر شده بود.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی چهلویک، بهمن ۱۳۹۲ بخوانید.
* با تشکر از زحمات «ریحانهسادات ثمره هاشمی» در تهیه و تنظیم این متن.