داستاننویسی ایرانی مسیر بسیار متفاوتی با داستاننویسی بقیهی دنیا داشته و هنوز هم دارد. ازجمله اینکه در ایران مجال زیادی برای رودررویی و انتقال تجربهی نویسندگان مطرح و صاحب سبک با جوانان مشتاق نویسندگی فراهم نیست. این مقدمه بهانهای شد برای بازکردن سرصفحهای در بخش دربارهیداستان باعنوان «نامه به نویسندهی جوان» که میکوشد فرصتی ایجاد کند برای شنیدن تجربههای نویسندههای ایرانی از نوشتن. رابطهای صمیمی و دوطرفه برای آنکه مشتاق شنیدن تجربههاست و نویسندهای که درددل میکند، توصیه میکند، برحذر میدارد و تشویق میکند به ادامهی راه.
در این شماره علی خدایی که مجموعهداستانهای موفقی مثل «تمام زمستان مرا گرم کن» و «کتاب آذر» را نوشته و تجربهی زیادی هم در زمینهی داوری جشنوارههای معتبر داستانی دارد، سفارشهای دوستانهای کرده به نویسندگان تازهکاری که افقهای بلندی در چشم دارند. پیش از این سه نوشته از علی خدایی در داستان منتشر شده: «چند روایت معتبر از ماست و خیار»، «گرمای خواب صبح» و «دفترچهی شطرنجی».
مادرم عادت داشت لباسهای ما را که کوچک میشدند در ماشین لباسشویی بیندازد. یادم رفت بگویم که قبل از شستن، اول لباس را به دقت نگاه میکرد. اگر درزهایش احتیاج به کوکزدن داشت کوک میزد، اگر رفو میخواست میداد رفو میکردند، بعد پودر لباسشویی و مایعی خوشبو را در ماشین میریخت و لباسشویی هم انجام وظیفه میکرد. لباسها بعدِ بیرونآمدن از ماشین بوی خوش میدادند. میرفتند روی بند و اتو میشدند. بعد مادر آنها را تا میکرد و میگذاشت در چمدانی که از بچگی دیده بودیمش. چمدانی سرمهای که یکی از قفلهایش هم چفت نمیشد. مادرم میگفت: «در رفته.» روی چمدان مینشستیم و به هر زوری که بود بسته میشد.
چمدان سالی یکبار باز میشد. حوالی عید بوی آن مایع خوشبو میپیچید توی اتاق و ما میفهمیدیم مادر چمدان را باز کرده. گاهی وقتها، مثلا روزهای تعطیل نزدیک عید که روز خانهتکانی هم بود، این بوی خوش میگفت چندروز دیگر عید است. یک نشانه بود. همراهِ این نشانه، بازشدنِ پنجرهها را هم داشتیم که سرما میریخت توی خانه. دور شدم. اینها را نوشتم تا برسم به تکههای ریزی که بیشتر در مسابقههای داستاننویسیِ آماتوری با آن روبهرو میشوم. در این ده دوازدهسال، داور بسیاری از مسابقههای داستاننویسی بودهام. برای هر مسابقه، بستگی به سابقهای که دارد معمولا بین پانصد تا هزاروپانصد داستان میرسد. گاهی بیشتر.
داورها داستانها را میخوانند و به سبکوسیاقی که برایشان تعیین شده، داستان را میپذیرند و به مرحلهی بعد میفرستند و یا نه، میگذارند کنار. دوست دارم به شما گزارشی بدهم دربارهی داستانهایی که میگذارم کنار و اینکه چرا اثری کنار گذاشته میشود.
حالا دوران خوبی است. داستانها، تایپشده با حروف یکدست، کدبندیشده، در برگههایی یکسان به داورها داده میشوند. قبلا یعنی همین چندسال پیش اینطور نبود. زیراکس میگرفتند و میفرستادند. دبیرخانهی مسابقه هم اگر قوی و فعال و ریزبین بود، صفحههای هر داستان را به ترتیب منگنه میکرد که امکان قاطیشدن آنها کم شود.
هنوز که هنوز است از رسیدن داستانها در جعبه و قوطیِ مقوایی پست خوشحال میشوم. وقتی نگهبان مجتمع مسکونیمان میگوید یک بسته از فلانجا دارید، کیف میکنم. یک بسته پر از داستانهای تازه. در خانه داستانها را ردیف میکنم و میخوانم. مهمترین عاملی که مرا به سوی این داستانها جلب میکند، شوق نویسندگان جدید است.
بعضی از داستانها به چندین مسابقه فرستاده میشوند که وقتی میخوانمشان، میبینم داستان را میشناسم. علامت میزنم که قبلا خواندهام. چرا بعضی نویسندگان فقط با یک داستان در ده مسابقه شرکت میکنند؟ احساس میکنند در مسابقهی قبلی دیده نشدهاند؟
بعضی از داستانها با «یکی بود، یکی نبود» شروع میشوند و داستان را که میخوانی میبینی ای دل غافل، نویسنده فکر کرده باید خواننده را بخواباند و وظیفهاش لالاییگفتن به شکل داستان است. بعضی داستانها مثل دعا و نیایشاند که نویسنده در آنها با خلوص نیت آرزوهایش را میگوید. ببخشید، مینویسد؛ از اینکه باران در سرزمینی خشک ببارد تا عروسکی برای دختر بینوا از جایی برسد و بعد هم یک نقاشی در ته صفحه. درخت نخل، صورتِ دانِلدداک، گوفی و یا یک خورشید تابان.
تعداد دیگری از داستانهای ارسالی هم خاطره تعریف میکنند. خاطره، هم شیرینیِ داستان را دارد و هم کشش آن را اما در خاطره، آن جابهجایی که باید در لایههای زیرین داستان و یا حتی روی آن اتفاق بیفتد، نیست. خاطرهنویسی برای خودش آدابی دارد که نوشتن آنهم کار هر کسی نیست.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی چهلویک، بهمن ۱۳۹۲ بخوانید.
چقدر عجیبه که فاصله ها باعث کوچک دیدن چیزها می شود.
سلام،
کار بسیار جالبی میکنید. هرچند ممکن است در نگاه اول اینطور بهنظر بیاید که این نوشتهها پس از گذشت چندین شماره تبدیل میشود به مجموعهای از یادداشتهای پراکنده و شاید حتی متناقض دربارهٔ نگاه برخی نویسندگان به نوشتن، اما فکر میکنم میشود از درون این بینظمی، نظمی بیرون کشید که برای هر مخاطبی باتوجه به نیاز و نگاهش فوایدی خواهد داشت. هرچند حتماً راضی کردن نویسندگان به نوشتن دربارهٔ نوشتن کار سختی است، اما لطفاً تلاش خود را ادامه دهید و از نویسندگان مختلف با دیدگاهها و روشهای متفاوت برایمان یادداشت فراهم کنید.