هشت سال پیش بود. مجرد بودم. خانهای داشتم در خیابانِ سالار اعظم، آخرهاي اتوبان نواب. زندگیِ موقتیِ آن سالها در آپارتمان نوسازِ اجارهای با وسایلی که تمامش را از سمساری روبهروی خانه خریدم، سَر شد. مالک ساختمان مرد تازه به دوران رسيدهاي بود با يك موتور وِسپا که هیچکدام از بیستوچهار واحدِ ساختمانش حتی کابینت درستوحسابی نداشت. بخت یارم شد و کابینت فلزی سفیدی با ابعادی کاملا مناسب فضای آشپزخانه در انبار مخوف پيرمرد پيدا كردم. میز ناهارخوری، صندلی و دروغ چرا؟ حتی تختخواب چوبی تکنفرهام را هم از او خریدم. قرار نبود خانهی کوچکِ نواب، خانهی اصلی من باشد، قرار بود مدتی شاید کوتاه بگذرد تا خودم را پیدا کنم و مجردی تمام شود. سمسار، پیرمردی دندانگرد بود و معمولا پیشنهادهای زیادی میداد. برای تلویزیون، پیشنهادهای بیستویکاینچی سمسار را رد کردم و از جمهوری یک بیستونهاینچِ نو خریدم به قیمتی گزاف که مثلا بعد از ازدواج در خانهی دائمی به دردم بخورد. پا در کفش زندگی ناموقت کرده بودم. اما دوران تاهل همزمان شد با عصر السیدی و این ابتکارِ اقتصادی به دیوار خورد.
اصفهانیها به جهیزیهی کامل و سنگین معروفاند. آن زندگیِ موقتیِ انتهای نواب، دوسال بعد تمام شد و زندگیِ دائمی در خانهی خودمان با جهیزیهی اصفهانیها شروع شد. بوی نو بودنِ وسایل خانهي تازه واقعا شیرین است، بهخصوص اگر خرجش گردن دیگران بوده باشد. در آن زندگیِ دائمی به گزینهی وسایلِ دستدوم حتی فکر هم نمیکردیم. اگر چیزی لازممان میشد آن را از راستهی اصلیاش در تهران میخریدیم. اما این شرایط چندان «دائمی» هم نبود و بعد از سهسال از ایران رفتیم. وسایل را نفروختیم، حیف بود. قرار بود درسمان که تمام شد برگردیم و همین وسایل لازم میشد. زمان مهاجرت بدترین زمان برای قرارگرفتن در موقعیتِ فروشندهی وسایل دست دوم است، جهیزیهی زنت را با قیمتهای توهینآمیزِ سمسارها باید رد کنی. وسایل با کامیون راهی انبار شدند و ما با هواپیما راهی کانادا.
در کانادا دوباره یک زندگی موقتی شروع شد، زندگی دانشجوییِ متاهلی. اما اینجا خرید وسایل دستدوم، فرهنگ جاافتاده و کاری سادهتر بود. با جماعتِ سمسار کاری نداشتیم. مردم وسایلی که دیگر نیاز ندارند (نه آنهایی که «دیگر کار نمیکنند») را در اینترنت آگهی میکنند و هرکه میخواهد میخرد. معمولا قیمتها منصفانه است. میز و مبل و مانیتور و این قبیل چیزها را دستدوم خریدیم. قیمتِ مناسب، کیفیتِ بالا. چرا باید جنس نو را به قیمت گزاف بخریم که بعد از ششماه یا دوسال به ثمن بخس بفروشیم یا حتی دورش بیندازیم؟ ششماه یا دوسال؟ سهسالونیم است که آمدهایم و منطق خرید وسایل دستدوم روزبهروز برای ما رنگ میبازد. انگار بازگشت را نزدیک نمیبینیم و دستمان دیگر به سمت دستدومها نمیرود. روزبهروز معلومتر میشود که گویی زندگیِ اینجا چندان موقتی هم نخواهد بود. همیشه میگویم روزی که مبلهای خانهی ما اینجا «نو» شود، روز تلخِ «پذیرشِ ماندن» است.