پشتِ او این سوی است و من میگویم «کاشکی مرا بدیدی، بگریختی!» آن کودکان همه بیگانهاند، نمیدانند که احوالِ او با من چیست تا او را بگویند که «بگریز!»
پشتِ او این سوی است و من میگویم «کاشکی مرا بدیدی، بگریختی!» آن کودکان همه بیگانهاند، نمیدانند که احوالِ او با من چیست تا او را بگویند که «بگریز!»