سیوپنج سال پیش، وقتی پدرم هنوز در قید حیات بود، خانوادهی ما ـ خانواده که چه عرض کنم؟ مادرم هفت سال قبل از آن، وقتی من سیزدهساله بودم، از دنیا رفته بود ـ خانوادهای سهنفره بود، من و پدر و خواهر کوچکترم. پدرم وقتی من هجدهساله بودم و خواهرم شانزدهساله، در شهری کوچک و بیستوچند هزارنفره در استان شیمانه، درست کنار دریای ژاپن، مدیر مدرسهی راهنمایی شد.
زوییهیتسو داستان نیست؛ قرار است جملات نویسنده «خام» باشند. با این حال اگر موقع نوشتن مراقب نباشید، ممکن است ناخواسته اطرافيانتان را آزرده کنید. با اینکه اصلا قرار نبوده راجع به آن آدمها حرف بزنم.