تریبون

وقتی نویسنده اختیار خود را به قلم می‌سپارد

برخی نویسندگان هرگز بی‌نقشه و برنامه قلم بر کاغذ نمی‌گذارند. آن‌ها پیش از شروع به نوشتن به طرح و پیرنگ و ساختار و دلیل هر اتفاق نياز دارند. اما زویی‌هیتسو نوشته‌ای است «به‌اختیار قلم»؛ گونه‌ای از ادبیات ژاپن که در آن نویسنده بدون برنامه‌ریزی خود را در اختیار نوشته می‌گذارد و حاصل معمولا واکنشی است به محیط پیرامون. دازای اوسامو، داستان‌نویس ژاپنی، در این متن از تلاش خود برای رهایی از قید و بندها و دلیل نوشتن می‌گوید و از سختی گفتن حرف‌هایی که هر نویسنده‌ای در آرزوی بیان آن‌ها است ولی مصلحت و اندیشه اجازه‌ی بیان‌شان را اَز او می‌گیرد.

هیچ دلیلی نمی‌بینم که نتوانم یک زویی‌هیتسوی ده‌صفحه‌ای بنویسم ولی سه روز تمام است دارم سعی می‌کنم و به هیچ‌جا نرسیده‌ام: چیزی می‌نویسم ولی بلافاصله پاره‌اش می‌کنم، چیز دیگری می‌نویسم ولی آن را هم پاره می‌کنم. کاغذ این روزها در ژاپن کمیاب است و می‌دانم که نباید این‌شکلی حرامش کنم ولی هرچقدر هم با شرمندگی، در نهایت همه‌چیز را پاره می‌کنم.

نمی‌گویم ـ نمی‌توانم چیزی را که می‌خواهم بگویم. نگارنده خیلی ساده توانایی تشخیص میان آنچه گفتنش پذیرفتنی است و آنچه نه را ندارد. به‌نظر می‌رسد هنوز به چيزي تحت عنوان مسئولیت اخلاقی نرسيده‌‌ام. خروارها چیز است که می‌خواهم بگویم ـ چیزهایی که واقعا می‌خواهم بگویم. ولی در لحظه‌ی حیاتی گفتن، صدایی می‌شنوم که می‌گوید: «آخرش هرچه بگویی، همه‌اش تلاشی است برای توجیه کردن خودت، غیر از این است؟»
سریع به دفاع از خودم برمی‌خیزم و می‌گویم: «نه! مسئله فقط توجیه خودم نیست.» ولی ته دلم با کمی خجالت قبول می‌کنم که واقعا ممکن است همه‌ی هدفم از نوشتن همین باشد. این می‌شود که دست‌نوشته‌ام را پاره می‌کنم و دوباره از وسط پاره می‌کنم.

شروع می‌کنم: «لابد در نوشتن زویی‌هیتسوهای این‌شکلی استعدادی ندارم.» کمی بیشتر می‌نویسم و بعد پاره‌اش می‌کنم. دوباره می‌نویسم: «در زویی‌هیتسو جعل جایز نیست…» ولی بلافاصله این را هم پاره می‌کنم. چیزی هست که می‌خواهم بگویم ولی هر کار می‌کنم نمی‌شود.

دلم می‌خواهد تیرم صاف بخورد به سینه‌ی مخاطبانی که در نظر دارم ولی این کار را طوری انجام دهم که حتی خمي به ابروي شاهدان بی‌گناه نيايد. آن‌قدر دست‌وپاچلفتی‌ام كه هروقت محکم و با اعتمادبه‌نفس اظهارنظری می‌کنم، حرف‌هایم بی‌دلیل باعث آزردگی دیگران می‌شود. بین دوستانم به پنجه‌خرسی معروفم. دستم را دراز می‌کنم که آدم‌ها را نوازش کنم ولی همیشه چنگ‌شان می‌زنم.

وقتی داشتم کتاب خاطرات من با اوچیمورو کانزو اثر تسوکاموتو توراجی را می‌خواندم چشمم به این جملات خورد:
یک روز تابستانی، در چشمه‌های آب گرم کوتسوکاکه، اوچیمورا به‌شوخی کمی آب پاشید به یکی از بچه‌های من. بچه شروع کرد به گریه. اوچیمورا گفت: «اوضاع من همیشه همین است. می‌خواهم مهربانی کنم اما تبدیل می‌شوم به آدم بده‌ی قصه.»

وقتی اولین بار این جملات را خواندم دردي در سينه‌ام حس كردم. من هم مثلا اگر بخواهم سنگی بیندازم آن سوی رودخانه و دستم را ببرم عقب که سنگ را پرتاب کنم، آرنجم می‌خورد به نفر کناری و او داد می‌زند: «آی! دردم گرفت!» عرق سرد می‌نشیند روی پیشانی‌ام و سعی می‌کنم عذرخواهی کنم و توضیح دهم ولی هرچقدر هم که تلاش کنم، آخرش فقط نگاهی اخم‌آلود عایدم می‌شود. شاید هم دست‌هایم از آدم‌های دیگر درازترند. فقط همین.

زویی‌هیتسو داستان نیست؛ قرار است جملات نویسنده «خام» باشند. با این حال اگر موقع نوشتن مراقب نباشید، ممکن است ناخواسته اطرافيان‌تان را آزرده کنید. با اینکه اصلا قرار نبوده راجع به آن آدم‌ها حرف بزنم. بخواهم رودربایستی را کنار بگذارم باید بگویم نوشته‌هایم را همیشه طوری می‌نویسم انگار گزارشی هستند به آسمان‌ها از وضعیت واقعی آدمیزاد؛ در نوشته‌های من هیچ کینه‌ی شخصی‌اي وجود ندارد. ولی وقتی این‌ها را می‌گویم مردم می‌خندند و حرفم را باور نمی‌کنند.

در نظر خودم احتمالا از آن آدم‌هایی هستم که اسم‌شان را گذاشته‌اند ایده‌آلیست ابله. وقتی می‌نشینم چیزی بنویسم یا کاری انجام دهم اول ایده‌اش می‌آید. حتی اگر فقط قرار باشد چیزی بخورم هم باید دلیلی منطقی برایش داشته باشم.
 

ادامه‌ی این داستان را می‌توانید در شماره‌ی شصت و هفتم، تير ۹۵ ببینید.

*‌‌‌اين مطلب در سال ۲۰۱۴ باعنوان The Image of an Author در كتاب Anthology of Japanese Essays
منتشر شده ‌است.