شهریور ۱۳۹۵

پنج دقیقه بعد از پیاده‌روی، در راه با مار زنگی پشت‌الماسی چاق‌وچله‌اي مواجه می‌شویم. در عرض مسیر دراز کشیده و زیر سایه‌ی یک درختچه‌ی اُرس چرت می‌زند. من بزرگسالم و دلم می‌خواهد رفتارم مثل بزرگسال‌ها باشد. اما طوری دارم گریه می‌کنم که حتی نمی‌توانم نفسم را بدهم تو؛ آب دماغم تا توی دهانم راه کشیده.