برو يك كار مفيد بكن

اردیبهشت ۱۳۹۴

پدرم، این جان ناآرام، که همواره طعمه‌ی خشمی به‌حق بود و خلق درهمی داشت، رویاپردازی می‌کرد که فرزندانش به‌ویژه تک‌پسرش در دنیا چیزهای بزرگی به‌دست‌آورند. آرزو داشت روزی بر نامم ـ که نام خودش هم بود ـ به طور استعاری یا حتی واقعی نوری بیفتد، و از سن کم وادارم می‌کرد که خودم را بهبود بخشم.