در میان تصاویر مسابقات دو پرتكرارترین اغلب این تصویر است: دوندهای سیاهپوست که با عضلههای ورزیده و قوی حریفها را پشت سر میگذارد و از خط پایان میگذرد. چرا این تصویرها اینقدر پرتكرارند؟ چرا آفریقاییها در مسابقات دو مصرند و پیشتاز؟ روایتی که میخوانید، شرحی است از تلاش جفری موتای، دوندهی کنیایی و یکی از سریعترین دوندههای استقامت جهان در مسابقهی ماراتن برلین. روایتی که درست مثل فرایند دو، خواندنش نفس خواننده را در سینه حبس میکند.
کمی قبل از ساعت نُه در یک صبح پاییزی روشن در برلین، جفری کیپرونو موتای آماده میشد تا مسیر یک ماراتن را سریعتر از آنچه هر انسان دیگری ـ حتی خودش ـ پیش از آن دویده بود بدود. کاری دیوانهوار و متهورانه؛ اینکه کسی بدنش را تا چنین حد نابودکنندهای پیش براند. حالا داشت احساس میکرد دیوارها نزدیک و نزدیکتر میشوند. سالها درد کشیدن برای همین یک فرصت. صداهایی متضاد ذهنش را پر کرده بودند. بلندترینشان داشت میگفت کاش شروع کنند به دویدن.
موتای یک متر و هفتاد سانتیمتر قد و پنجاهوشش کیلو وزن دارد. صورتی پهن و پراحساس دارد و پیشانیای بلند، گوشهایی کشیده و دندانهایی بزرگ و درخشان. بیشتر وقتها با چهرهای مهربان، متعجب، مشتاق خبر و شایعه، با لبخندی به پهنای صورت میبینیدش ولی اينجا، در این لحظهی مهم، مثل یک نوزاد آسیبپذیر بهنظر میرسد.
پشت سر او حدود چهلویک هزار دونده ايستاده بودند. محصور کنار هم، مثل دریایی آرام که به دیوارهی بندری میخورد موج میخوردند و میلغزیدند. در پیشانی جمعیت، کنار موتای، حدود بیست ورزشکار حرفهای قرار گرفته بودند که زندگیشان ـ مثل زندگی او ـ آبستن تغییری همیشگی در دقایق پیش رو بود. همانطور که موتای برای آخرینبار خودش را گرم میکرد میشد دانهدانههای برآمده روی پوست تیرهاش را دید: استرس یا سرما؛ یا هردو.
موتای تلاش کرد تا استرسش را با گفتن اینکه برای خوشحال بودن نیازی به بردن این مسابقه یا تاریخساز شدن ندارد کم کند. این صدای منطقی میگفت روی سکو رفتن کافی خواهد بود. ماراتن مسابقهی سختی است. هر اتفاقی ممکن است بیفتد.
میدانست که دارد خودش را گول میزند. بله، درست است که در ماراتن هر اتفاقی ممکن است بیفتد و اتفاقات بسیاری وجود دارند که ظاهرا خارج از کنترل ورزشکارند ـ از جمله واکنش بدن ورزشکار به فشار مسابقه. هیچ ورزشکاری، حتی یک قهرمان، از قبل نميداند که چه زمانی ممکن است یک کشیدگی یا آسیب شانس موفقیتش را نابود کند. موتای هم همین حقیقت را به خودش گفت ـ که تلاشش کافی است. او خوب میدانست که هیچچیزی جز موفقیت نمیتواند راضیاش کند و حتی شاید آن هم كافی نباشد اما این فرار ذهنی کمکش کرد تا آرام بگیرد. باید آرام میگرفت. میدانست که پاهای عصبی نمیتوانند حرکت کنند.
موتای دعای همیشگیاش را خواند. برای بخشایش، برای قدرت و برای شهامت. برای آنکه پاهای باریکش، کهنهکاران و وارثان دهها هزار کیلومتر تمرین، او را ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متر دیگر راه ببرند. ولی برای معجزه دعا نکرد. او هیچوقت از خدا معجزه نمیخواست.
اطرافش حالا پر از لبخند شده بود: خروش انتظار. موتای هم نمیتوانست جلوی لبخندش را بگیرد. علیرغم اشتیاقش برای شلیک شروع، بخشی درونش بود که از این لحظههای پرانرژی و باشکوه لذت میبرد ـ بخش جنگجویش. قرار بود مسابقه بدهد. بله، چشمهای کل شهر، و کل این ورزش، به او بود. اندكی بعد نابترین نسخهی وجود خود را در بزرگترین صحنهی ممکن، بدون گفتن کلمهای حرف، بیان میکرد. اگر مسابقه همانطوری که او رویایش را دیده بود پیش میرفت او نهتنها دارندهی رکورد جهان، که مردی میشد با حقانیت اثباتشده. همهی اینها در کمتر از دو ساعت.
موتای کنیایی، از نژاد کالنجین، و از قوم کیپسیگی است. او در روستای اکواتور متولد شده است که در ارتفاعات سبز و ۲۷۰۰ متری در سینهکش غربی ریفتولی است و همانطور که نامش نشان میدهد روی کمربند زمین قرار گرفته است. او یک همسر، یک پدر، یک پسر، یک نوه، یک خواهرزاده، یک پسرعمو، یک مربی، یک تاجر و یک فرمانروا است. او مردی ثروتمند است که بدون کفش بزرگ شده.
دقایق که به ثانیهها تبدیل میشدند و او با کفشهای آدیداس بیوزنش روی خط شروع برلین پا میکشید میدانست که دهها ورزشکار کمتر موفق، برای لباس، مسکن و حملونقل وابستهی او بودند. او میدانست که اعضای خانوادهاش برای خانههایشان، غذایشان، تلویزیونهایشان، شهریهی مدرسهی بچههایشان و ماشینهایشان به او تکیه داشتند. همچنین میدانست که در این مسابقه نهتنها فرصت بردن چهل هزار یوروی مقام اول و هشتاد هزار یورو پاداش زمانی (سی هزار یورو برای زمان زیر ۲:۰۴:۳۰؛ پنجاه هزار یوروی دیگر برای جابهجایی رکورد جهانی)، بلکه احتمال بردن جایزهی پانصدهزار دلاری مجموع ماراتنهای بزرگ جهان در فصل ۲۰۱۱-۲۰۱۲ را دارد. تازه این فقط از طرف برگزارکنندگان ماراتن بود. اگر برنده میشد یا رکورد جهان را به دست میآورد اسپانسر او، آدیداس، پاداشهایی به او میداد. میتوانست تا وقت ناهار با حساب سهم مدیربرنامهها نیم میلیوندلار ثروتمندتر شده باشد. دوستان و خانوادهاش در خانه دور تلویزیونها جمع شده بودند و تماشایش میکردند.
در این آخرین لحظات سکون، موتای افکار ناخالص و صداهای متضاد و پرهیاهو را از ذهنش بیرون کرد. سعی کرد تمرکز کند. روانشناسان از عملی غریزی میگویند که در حالتی شبیه به ذن روی میدهد و بهترین عملکردهای ورزشی در آن وضعیت به دست میآیند. آنها نامش را گذاشتهاند تَچان. دوچرخهسوار فرانسوی ژان بوب تجربهای مشابه ولی در عین حال متفاوت را توصیف میکند که «لذت» مینامد و «ظریف، صمیمی و گذرا است. میآید، شما را در خود میگیرد، بلندتان میکند و بعد دوباره رهایتان میکند. فقط برای خودتان است. ترکیبی است از سرعت و راحتی، قدرت و ظرافت. خشنودی کامل است.»
موتای عنوان خودش را برایش دارد: روح. آنطور که او متوجه شده، همهی سختیهای برنامهی تمرینیاش ـ دویست کیلومتر در هفته ـ برای رسیدن به همين احساس تحمل میشوند. هزاران ساعت زجر برای این چند دقیقهی شیرین: سرعت و راحتی، قدرت و ظرافت. میگوید هرچه بیشتر تمرین کنید، بیشتر روح را به دست میآورید. شما را تسخیر میکند. تاکنون در دوران ورزشی موتای روح به او این شجاعت را داده که ورزش دوی ماراتن را از نو بسازد و تصورات پیشین در مورد آنچه را ممکن است در هم بشکند؛ که ترس خود را بشکند و آن را در قلب رقبایش بکارد.
حالا، در این صبح سرد و روشن در برلین، او دوباره میخواست ماراتن را زیرورو کند. همانطور که جلوی جمعیتی عظیم ایستاده بود، بلندگوهایی بزرگ شروع کردند به پخش موسیقی الکترونیک پرسروصدایی که در برنامههای تلویزیونی وقتی مجری میخواهد به شرکتکننده بگوید برنده شده یا نه میشنوید. روی این آکوردهای شکسته صدای مردی تنومند با یک میکروفن آمد که ثانیههای نهایی قبل از شلیک را میشمرد. بهانگلیسی داد زد ده! نه! هشت! هفت… موتای ثابت ایستاد، سینهاش را در انتظار حرکت به جلو هل داده بود. در آن لحظه، جهان عقب کشید. موتای تبدیل شد به ابزاری برای محقق کردن یک فکر ـ دویدن ماراتن در کمتر از دو ساعت و سه دقیقه.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هفتادوهشتم، تیر ۹۶ ببینید.
* این ناداستان گزيدهی فصلی از کتاب Two Hours: The Quest to Run the Impossible Marathon است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.