کلمه ناموس نویسنده است

بخشی از اثر محمد بزرگی/دریا- ۱۳۹۱

کارگاه رمان

قسمت سوم: انتخاب زبان راوی

در صفحه‌ی کارگاه رمان که از دو شماره‌ی پیش آغاز شده، محمدحسن شهسواری، نویسنده‌ی رمان‌های «شب ممکن» و «پاگرد» و مدرس رمان‌نویسی، علاقه‌مندان به نوشتن را به زبانی ساده با اصول و مراحل نگارش رمان آشنا می‌کند.

روزی کنار خیابانی منتظر تاکسی بودم. می‌خواستم بروم میدان ونک. به هر ماشینی که رد می‌شد، بلند می‌گفتم ونک. هفت هشت‌بار که این کلمه تکرار شد، ناگهان حس کردم از معنا تهی شده. اصلا نمی‌دانستم چه می‌گویم و چه می‌کنم و حتی در آن لحظه، در کنار این خیابان چه می‌خواهم. واقعا ترسیدم. بس‌که این کلمه مرتب و بی‌تغییر، تکرار می‌شد.

زبان هم وقتی به یک شکل تکرار شود هویت خود را از دست می‌دهد. اتفاقا ادبیات در هر فرهنگ و تمدنی به این علت اهمیت حیاتی دارد که زبان را با تغییرات مداوم، زنده نگه‌می‌دارد. وقتی زبانِ یک فرهنگ زنده بماند، تفکر آن هم پویا می‌شود.


زبان و ادبيات

زبان‌شناسان، فلاسفه، روان‌شناسان و حتی جامعه‌شناسان بسیار درمورد اهمیت زبان در وجوه مختلف حرف زده‌اند که البته فعلا موضوع بحث ما نیست. فقط همین را یادآوری کنم که ما حتی وقتی تنهای ‌تنها هستیم و داریم با خودمان در مورد ساده‌ترین یا پیچیده‌ترین مفاهیم هستی فکر می‌کنیم، در ساختار زبان فکر می‌کنیم. منظورم این است با همین کلماتی که هر روز با آن حرف می‌زنیم، فکر می‌کنیم. حتی در سکوت و تنهایی مطلق. درحالی‌که به‌نظر می‌رسد زبان برای ارتباط با دیگران به‌وجود آمده اما می‌بینیم ما برای ارتباط با خودمان هم ناچار به استفاده از زبان هستیم.

از جنبه‌ای می‌شود گفت تجربیات بشری اگر به قید ساختار زبان درنیایند، قابل انتقال نیستند. حالا فکر کنید وقتی همه‌ی علوم این‌قدر بر اهمیت زبان تاکید می‌کنند، یک ادیب باید در مورد زبان چه حساسیتی داشته باشد. مگر غیر این است که یک نویسنده واقعا هیچ‌چیز غیر از کلمات در اختیار ندارد؟
انتخاب کلمه و چگونگي کنار هم گذاردن کلماتِ انتخاب شده، یعنی ادبیات.

حالا ‌کمی درباره‌ی تاریخ زبان صحبت کنیم. بدون شک در تاریخ بشر، اول زبان گفتار به‌وجود آمد. یعنی انسان‌ها ابتدا یاد گرفتند حرف بزنند. سال‌های بسیار گذشت تا زبان مکتوب به‌وجود آمد. به همین علت زبان گفتار همیشه زنده‌تر و قابل انعطاف‌تر از زبان نوشتار است. انسان‌ها در زبان گفتار خیلی زود کلمات یا تعابیری را که به دردشان نخورد، کنار می‌گذارند و کلمه‌ها و تعابیری کارآمد به وجود می‌آورند. زبان گفتار از آنجایی که ضبط نمی‌شود، خیلی زود از بین می‌رود اما دقیقا به همین دلیل از خطر کهنه و فرسوده‌ شدن دور می‌ماند. درحالی‌که زبان نوشتار چون به صورت سند موجود است و می‌تواند هزاران سال بماند، به دلیل تقلید و تکرار، خیلی سریع در معرض کهنگی و از کار افتادن قرار می‌گیرد.


آشنايی‌زدايی در ادبيات

همان طور که گفتم زبان گفتار، زبانی که مردم با آن صحبت می‌کنند، همیشه زنده و پویا است اما این مشکل را دارد که چون ضبط نمی‌شود قابل انتقال و انتشار نیست. همین‌جاست که ادبیات وارد ماجرا می‌شود و ساختار زبان زنده‌ی گفتار را ضبط می‌کند و به صورت مکتوب درمی‌آورد تا منتقل و منتشر شود. البته پس از مدتی به دلیل تکرارِ بی‌تغییر، همین زبان ادبی نیز از معنای رایج و شایع در گفتار تهی می‌شود. البته منظور این نیست که به‌طور کامل تهی از معنا می‌شود. مثلا خیلی بعید است غزل سعدی و حافظ در زبان فارسی از معنا تهی شود یا حتی کهنه شود اما کارکردش را برای زندگی معاصر ما از دست می‌دهد. تکرار بی‌تغییر شاهکارهای ادبی بدون توجه به مفاهیم، همان بلایی را سر زبان می‌آورد که آن روز سر کلمه‌ی ونک برای من آمد. برای همین است که برخی معتقدند مهم‌ترین وظیفه‌ی ادبیات آشنایی‌زدایی است.

حتما این لطیفه را شنیده‌اید که روزی کسی برای دیدن جنگل رفت. وقتی به جنگل رسید گفت: «این‌قدر این‌جا درخت هست که جنگل دیده نمی‌شود.» هیچ‌چیز مانند یکنواختی، حواس انسان را از خود دور نمی‌کند. آشنایی‌زدایی در یک متن، حداقل در دو سطح عمل می‌کند. یکی در نثر و دیگر در ایده، که دومی موضوع بحث ما نیست.


آشنايی‌زدايی در نثر

جمله‌ی معروفی است که می‌گوید: «اولین کسی که زیبایی را به ماه تشبیه کرد یک نابغه بود. دومین کسی که زیبایی را به ماه تشبیه کرد…»
به این دو جمله دقت کنید:

«چهره‌اش بسیار جذاب و گیرا بود.»
«چهره‌اش مثل سکوتِ بعد از برف، نفس‌گیر بود.»

کدام یکی توجه شما را بیشتر جلب کرد؟ برای ایجاد همین حساسیت است که من در کلاس‌های نویسندگی خلاق به هنرجویان تکلیف می‌دهم حدود چهارصد کلمه از یک متن خسته‌کننده را از هر جایی که می‌توانند پیدا کنند (روزنامه‌های کثیرالانتشار این امکان را به فراوانی در اختیار ما قرار می‌دهند). بعد سعی کنند با انتخاب فعل‌ها، صفت‌ها و قیدهای جذاب، از این متن ‌آشنایی‌زدایی کنند.

خاطرتان باشد که «آشنایی‌زدایی در ادبیات»، حکم همان اکسیژن را دارد برای خون انسان. چرا که افکار شما را تازه می‌کند و اجازه می‌دهد حس زنده‌بودن به‌تان دست دهد. یک‌بار یکی از متفکران معاصر گفت اگر هنرمندان و ادیبان دو کشور عراق و افغانستان توان و اجازه‌ داشتند تا با آثار هنری خود حس زنده‌بودنِ تمدن و کشور خود را مانند ایرانیان در مردمان‌شان به‌وجود آورند، هیچ‌وقت به دست بیگانه اشغال نمی‌شدند.


ارتباط زبان و زاويه ديد

رمان «مدیر مدرسه»ی جلال آل احمد را دست‌تان بگیرید و دو سه پاراگراف اولش را بخوانید. حالا چشم‌هایتان را ببندید. آیا حس می‌کنید جلال آل احمد نشسته و این رمان را نوشته و تبدیل به کتاب کرده و دست شما داده تا بخوانید یا نه؛ مدیرِ عصبی این رمان کنارتان نشسته و دارد ماجراهایش را تعریف می‌کند. اگر نخواهید حال من را بگیرید به احتمال زیاد، حالت دوم را حس خواهید کرد. یا مثلا «هولدن کالفید» در رمان «ناتور دشت».این رمان مثل خیلی‌ از رمان‌ها به شکل زاویه‌دید اول‌شخص روایت شده. یعنی قهرمان اصلی، خودش داستان را تعریف می‌کند. مثل این داستان با قهرمانی به نام علی: «واقعا سردم بود. به دور و بر نگاه کردم. مرتضی هم احتمالا از سرما به بالا‌وپایین می‌پرید.» همین‌طور که می‌بینید علی به‌راحتی می‌تواند از خودش و احساساتش حرف بزند اما در مورد حرکات و افکار مرتضی، با احتمال حرف می‌زند.

یک زاویه‌دید دیگر هم داریم به نام سوم‌شخص محدود به ذهن. مثلا همان داستان بالا با این زاویه‌دید می‌شود: «علی واقعا سردش بود. به دور و بر نگاه کرد. فکر کرد مرتضی هم مثل خودش احتمالا از سرما به بالا پایین می‌پرد.» که در آن راوی دیگر قهرمان اصلی داستان نیست، یعنی خودش داستان را تعریف نمی‌کند اما راوی از ذهن او هم خارج نمی‌شود و نمی‌تواند وارد ذهن شخصیت‌های دیگر داستان شود یا به جایی برود که قهرمان نیست. این‌که زاویه‌دیدها چه فرقی باهم دارند و کجا باید از کدام استفاده کرد، مبحث بسیار مهم اما طولانی‌ای است که تقریبا تمام کتاب‌های عناصر داستان درباره‌ی آن بحث می‌کنند. به‌طور مثال می‌توانید به جلد سوم مجموعه‌ی کارگاه داستان، به‌نام «شخصیت‌پردازی و زاویه دید در داستان» نشر رسش، مراجعه کنید.

اما چرا وقتی داشتم درباره‌ی زبان صحبت می‌کردم بحث را اندکی تغییر دادم و از زاویه‌دید حرف زدم. ربط دارد. خیلی هم ربط دارد. در همین کتابی که از آن اسم بردم، آمده که در دهه‌ی گذشته در آمریکا، نوددرصد داستان‌ها با دو زاویه‌دید اول‌شخص و سوم‌شخصِ محدود به ذهن روایت شده‌اند. خود من هم رمان‌های دوسال از دهه‌ی هشتادمان را گذرا بررسی کردم و به همین حدود از نتایج رسیدم. وقتی داستانی با یکی از این دو زاویه‌دید می‌خوانیم، همان‌طور که در مورد رمان «مدیر مدرسه» گفتم، حس ما این است که کسی دارد برایمان حرف می‌زند نه این‌که چیزی نوشته تا ما بخوانیم. بنابراین حداقل در دو زاویه‌ی دید اول‌شخص و سوم‌شخص محدود به ذهن، نویسنده‌ی باهوش از ساختار زبان زنده‌ی گفتار استفاده می‌کندو بنابراین برای نگارش رمان ضروری است که سطوح مختلف زبان را بشناسد و به آن‌ها مسلط باشد.

در ادامه بخشی از یک صحنه را می‌خوانیم که در چند سطح زبانی بازنویسی شده‌اند تا ویژگی‌های سطوح مختلف زبان و کارکردهای هر یک روشن‌تر شود.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌وهفتم، شهریور ۹۳ ببینید.