به بهانهی بیستوچهارم آبان، روز کتاب و کتابخوانی، سراغ متنی از نینا بربرُوا نویسندهی روس رفتهایم که روایتگر تلاش او برای حفظ کتابخانهی تورگنیف است، کتابخانهای که در سال ۱۸۷۵ توسط تبعیدیهای روس ازجمله خود تورگنیف نویسنده در پاریس تاسیس شد. این کتابخانه بزرگترین کتابخانهی روسی خارج از روسیه بهشمار میآمد که در سال ۱۹۴۰ طی اشغال پاریس توسط نازیها به سرنوشت هولناکی دچار شد.
پوشکین گفت: «بدرود دوستان!»
و در همان لحظه چشمانش به سوی کتابخانهاش چرخید.
از نامهی ژوکوفسکی دربارهی مرگ پوشکین
«از کتابخانهی تورگنیف کتاب میگرفتم. سرانجامش غمانگیز است. در سال ۱۸۷۵ یک جلسهی ادبی- موسیقایی با حضور تورگنیف، گلِب اوسپِنسکی، پالینا ویاردو و کورُچکین شاعر برگزار شد. تورگنیف هنگام پخش بلیتها میگفت: درآمد حاصله صرف تاسیس یک قرائتخانهی روسی برای دانشجویان بیبضاعت خواهد شد. نویسنده کتابهایی را که برخیشان حاوی حاشیهنویسیهای خود او بودند، به کتابخانه هدیه کرد. دو نسل از مهاجران انقلابی روس از کتابهای کتابخانهی تورگنیف بهره بردند و آن را با اهدای کتابهای نفیس و کمیاب غنی کردند. کتابخانه پس از انقلاب ۱۹۱۷ نیز به حیات خود ادامه داد، فقط مراجعانش عوض شدند. در آغاز جنگ جهانی دوم نویسندگان و مهاجران روس برای محافظت از کتابهای خود آنها را به کتابخانهی تورگنیف میسپردند. روزنبرگ، یکی از نزدیکترین یاران هیتلر که از آلمانیهای حاشیهی بالتیک بود و از تحسینکنندگان ادبیات روسیه بهشمار میآمد، کتابخانهی تورگنیف را به آلمان برد. در سال ۱۹۴۵، کمی پیش از پایان جنگ، افسر ناشناسی نامهای برایم آورد که آن را در سال ۱۹۱۳ خطاب به م.اُ. سِتلین (شاعری با نام مستعار آماری) نوشته بودم. افسر گفت که در یکی از ایستگاههای آلمان صندوقهایی چوبی را دیده بود که محتویاتشان بیرون ریخته بود: کتابهای روسی، دستنوشتهها و نامهها روی زمین پخشوپلا بودند. او چند نامهی گورکی را از آن میان جدا کرده و هنگامی که روی یک برگهی رنگورورفته امضای من به چشمش خورده بود، تصمیم گرفته بود آن را برای من تحفه بیاورد. چنین بود فرجام کتابخانهی تورگنیف.»
اینها را ایلیا اِرِنبورگ در خاطراتش نوشتهاست[۱] . پس از خواندنشان بهنظرم رسید که میتوانم داستانِ نابودیِ این گنجینهی کتاب پاریس را کامل کنم، چراکه خودم شاهد بیرونبردن کتابها از عمارت قدیمی خیابان بوشِری بودم، عمارتی که شهر پاریس چندی قبل آن را در اختیار کتابخانهی روسی قرار داده بود. کتابخانهی تورگنیف، گویی تا ابدالدهر در این ساختمان جا خوش کرده بود که بهعلت قرار داشتن در تقاطع خیابان هتل کُلبِر به همین نام معروف شده بود. هیچکس نمیتوانست فرجام هولناک آن را پیشبینی کند.
آلمانیها پاریس را در ۱۴ ژوئن ۱۹۴۰ اشغال کردند. من روزی در اوایل ماه اوت با دوچرخه از دهکدهای که در آن زمان یک خانهی کوچک روستایی آنجا داشتم، به پاریس رفتم. در آن ماهها وسیلهی نقلیهی دیگری جز دوچرخه پیدا نمیشد. خیلی زود از دهکده بیرون زده بودم و حدود ساعت یازده صبح به شهر رسیدم. آن سالها یادداشتهایی شبیه به دفترخاطرات مینوشتم. از این یادداشتها چنین برمیآید که من آن روز در کتابخانهی تورگنیف بودم و یک کتاب شوپنهاور (به ترجمهی روسی) به امانت گرفتم، در شانزهلیزه یک فیلم مستند تماشا کردم (نمایش میدادند چطور هیتلر در حلقهی یارانش سوار بر اتومبیل وارد میدان تروکادرو شد و از فراز ارتفاعات مشرف به شاندُمارس و برج ایفل به نظارهی پاریس نشست)، بعد شب را نزد دوستانم در بولونی سپری کردم. یکماه بعد دوباره به پاریس آمدم و این بار نزد ایلیا فاندامینسکی رفتم که از بیاریتس آمده بود و در آپارتمانش در خیابان ورسای زندگی میکرد.
خبر ندارم آن زمان چه کسی با فاندامینسکی زندگی میکرد. خود او همچون گذشته در دفتر کارش به سر میبرد که اتاقی بود تاریک و نمناک و انباشته از کتاب. در طول ماه اوت مردمی که میخواستند دارایی خود را از دست دشمن در امان نگهدارند، مقدار زیادی اشیای گرانبها به دهکده آورده و به من سپرده بودند. بیشتر این اشیاء تابلوهای نقاشی بودند. تابلوی کوچکی از فاندِنفِلدِه و تابلوی بسیار باریک و درازی از بولدینی، با دقت تمام در روزنامههای کهنه و کاه پیچیده شده و در زیرشیروانی قرار گرفته بودند. آلکساندر بنوا نیز پوشهای حاوی تصویرهای قرنهفدهمی به من سپرده بود. در پایین هم، در آن بهاصطلاح مهمانخانه که همیشه پر بود از دوستان نزدیکی که راهی «مناطق آزاد» بودند و گاهی دو سهنفر در آن میخوابیدند، در قفسهها و لابهلای کتابهای بيارج و مقدار من پر شده بود از کتابهایی مانند «پرترههای روسی» شاهزادهی معظم نیکولای میخایلویچ، نخستین چاپ کمدیهای مولیر و دیگر کتابهای نفیسی که فعلا در این گوشهی خاک فرانسه پناهگاهی یافته و به این ترتیب جان به در برده بودند. خیال داشتم به فاندامینسکی هم پیشنهاد کنم نفیسترین کتابهایش را به خانهی من بیاورد تا هم از بمباران و هم از تفتیشهایی که تازه داشت شروع میشد، در امان باشند. ولی با پاسخ منفی بسیار سفتوسخت او روبهرو شدم.
ادامهی این روایت را میتوانید در شمارهی چهلونهم، آبان ۹۳ ببینید.
* این متن با عنوان Конец Тургеневской библиотеки در مجموعه داستان РАССКАЗЫ В ИЗГНАНИИ (داستانهای مهاجرت) منتشر و از زبان روسی به فارسی برگردانده شده است.