«گفتن اینکه شغل ثابت من، سردبیری یک جور مجله یا روزنامهی موبایلی است که محتوای آن بهجای آنلاین یا چاپی، به شکل پیامک به دست مشترکانش میرسد، معمولا آدمها را هاجو واج میکند؛ پس در ادامه و برای اینکه خوب شیرفهم بشوند، میگویم: «همین پیامکهای تبلیغاتی موبایل هست که دائم میآد و میره رو مختون؟» همه میگویند: «خب خب؟» میگویم: «اونا رو ما تولید میکنیم.» یک «آهان!» میگویند و بلافاصله بعد از آن شروع میکنند به ابراز نارضایتی از ارسال بیموقع پیامکهای تبلیغاتی. اما واقعیتش این است که پیامکها تنها در صورت اختلال در شبکه بدموقع ارسال میشوند و بسیاری در سطح کشور نه تنها منتظر گرفتن این پیامها هستند بلکه اگر یک روز به دستشان نرسد، ممکن است از ما شکایت کنند.»
تجارت و کسبوکار دنیای واقعی، خاصیتی دارد که وقتی مشتری پول را از جیبش درمیآورد و روی میز میگذارد و خریدش را برمیدارد، رضایت یا ناخشنودی را میشود همان موقع در چهرهاش خواند. همهی این چندثانیه، کنش و واکنشهایی دارد که ثبتش را راحت میکند اما اگر مشتری مجازی باشد، چطور میشود این کنشها و واکنشها را ثبت کرد؟ ثبت خاطرات شغلهایی که مشتری مجازی دارند، چندان آسان نیست. چون نیاز به ثبت رابطهای است که مابهازای بیرونی ندارد. اما وقتی رابطه براساس کلمهها پیش میرود، اوضاع کمی فرق میکند. مهسا بختیار سیسال دارد و در این شماره از خاطرات دوسالی نوشته که کلمهها نخ اصلی رابطهی او با مشتریانش بودهاند.
اخبار، مسابقه، سرگرمی و طنز، خانواده و رموز موفقیت و کارآفرینی، موضوعاتیاند که روزانه از طریق خطوط نامرئی آنتنهای تلفن همراه برای چندصدهزار مشترک میفرستیم (یعنی چندبرابر تیراژ یک روزنامهی چاپی) و در دنیایی که عکس و تصویر و شکل، روزبهروز برتری پیدا میکنند، تنها ابزار ما برای حفظ این ابعاد گستردهی مخاطب، کلمات است. کلمهای مینویسی که چندهزار نفر را جذب میکند و کلمهای دیگر آمار لغو عضویت را چندصدنفر بالا و پایین میکند. بسته به میزان رضایتبخشیِ محتوا، درست مثل صفحهی دیجیتالی بازار پرتلاطم بورس، لحظهبهلحظه فلشهای قرمز و سبز ردیف میشوند و من این ارتباط تنگاتنگ و بیفاصله را با مخاطبانِ کلماتی که تولید میکنم، دوست دارم. آه انهاید، اگر کلمه نبود چه میکردیم؟
به شمارهای در خراسان زنگ زدم که پیامکی فرستاده بود با این املا و مضمون: «جرا بیامهای سبح بخیر نمیفرستی؟» آنطرف خط صدای باد میآمد و پسر جوانی آرام و خجول با صدایی ضعیف توضیح داد که به خواندن روزانهی پیامکهای صبحبهخیر ما عادت دارد اما چند روز است مرتب به دستش نمیرسند، بعد گفت: «یک لحظه گوشی…» و رفت تا گوسفندانش را هی کند و برگردد… بله، اگر در جواب پیامک تبلیغاتی نقد و نظر یا شکایتی بهمان برسد، به شمارهی اصلی ارسال میشود و اینطور نیست که همیشه شانس خوانده شدن داشته باشد، مگر اینکه کسی مثل من سرش برای این چیزها درد کند و بعد از خواندن پیغام با شمارهی فرستنده تماس بگیرد و دلیل نارضایتیاش را جویا شود، چون به غیر از رصدکردن آمار لغو عضویت، یکی دیگر از راههای دیدن بازخوردها، نظرات و پیغامهایی است که مخاطبان در جواب پیامکهای ما مینویسند.
به پسر چوپان خراسانی قول رسیدگی دادم و خداحافظی کردیم. او را روی تپه با گوسفندانش تصور کردم؛ درحالیکه هرروز راس ساعت هشت صبح به گوشیاش خیره میشود به امید آنکه پیامکی با کلماتی نوازشگر و محبتآمیز، صدای یکنواخت بعبع و واقواق را بشکند و روزهایش از یکنواختی دربیایند. گاهی در تنهایی نیازمند حضور انسان دیگری هستی؛ حتی اگر این حضور در قالب کلمات یک پیامک باشد.
مشترکی که پیامکهای مربوط به ترک سیگار را دریافت میکرد، نوشته بود: «همهی حرفای شما دروغه، برای اینکه جیب من بدبخت رو خالی کنین.» مردی شوخوشنگ بود که هر جملهاش را با یکی دو کلمهی بامزه تمام میکرد. پرسیدم: «چرا از این سرویس ناراضی بودید؟» گفت: «والله من دنبال یه راهحلی میگشتم که بتونم تریاک و سیگار رو بذارم کنار اما این اساماسهای شما اصلا به دردم نخورد.» من که جا خورده بودم، سعی کردم برایش توضیح بدهم که این پیامکها تنها ممکن است برای ایجاد انگیزه و مداومت بهکار بیایند و ما هیچوقت ادعا نکردیم که میتوانیم باعث ترک مواد مخدر شویم. او هم سریع قبول کرد که «بله، شما درست میگید.» برای آمار خودمان از او پرسیدم به چه نوع پیامکهایی علاقمند است، مثلا طنز یا خانواده؟ گفت: «نه، من که اصلا طنز احتیاج ندارم اما خانواده خوبه. یه راهحلی پیش پای من بذاره که زنم من رو ترک کنه.» و بعد خودش قاهقاه خندید.
ادامهی این روایت را میتوانید در شمارهی چهلونهم، آبان ۹۳ ببینید.
چقدر عالی بود یک شغلِ این شماره. به خصوص اون جملهی توی گیومه؛ «برای من کار پیدا کنید، زهرا ۱۴ساله از لرستان». اونقدر گویا بود و اونقدر توی همین یه جمله اتفاقای دردناک بود که نتونستم از خیالبافی دربارش دست بردارم. شدیداً درگیر همین یه جمله شدم.