طعم کوبیده واقعی

چهارپایه

بابا و آروین توی پارکینگ دنبال یک جفت راکت پینگ‌پُنگ و توپش می‌گردند. من تقریبا بریده‌ام. این را ده‌دقیقه‌ي پیش اعلام کردم و نشستم توی اتاقی که بابا درش را به حیاط باز کرده. امروز یک سری از همکارهای قدیمی بابا خانه‌ی ما مهمان هستند. اول قرار بود خودش با همین‌ها برود جوالده و بساط دوره‌ا‌ی کباب و تفریح را آن‌جا برپا كند اما دیشب تلویزیون اعلام کرد جاده‌ي جوالده به‌دلیل ریزش کوه تا اطلاع ثانوی بسته است. برای همین، بابا صبح زود مامان و لیلا را فرستاد خانه‌ی مامان‌جون و من و آروین را هم نگه‌داشت برای – به قول خودش- تدارکات‌. آقای چراغی همان دیشب زنگ زد به بابا و گفت باغ‌شان آماده است و می‌توانند جلسه‌ي این ماه را هم توی باغ لواسان‌شان برگزار کنند ولی بابا در جوابش گفت: «چراغی‌جان مثل این‌که شما فراموش کردی، ما خودمون یه حیاط داریم ده‌تاي باغ لواسونِ شما می‌ارزه.» بعد هم گوشی‌اش را داد به من و خواست که آدرس حیاط‌مان را برای هر پانزده‌نفر رفقای دوره‌اش اس‌ام‌اس کنم و ته آن بنویسم «به صرف کوبیده‌ی ذغالی و پینگ‌پنگ حرفه‌ای». مامان خیلی اصرار کرد که از خیر کوبیده بگذریم و به همان جوجه‌کباب رضایت بدهیم ولی بابا با چندتا چشمک و نيش‌خند به من فهماند که همان اس‌ام‌اس را برای همه بفرستم و خام حرف‌های مامان نشوم. تا یک‌ساعت بعد از اس‌ام‌اس، پنج، شش‌نفر با بهانه‌های مختلف انصراف دادند. به دستور بابا این گوهر حکمت از جین‌وبستر را برای همه منصرفان فرستادم: «ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺰﻩ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﻴﺪﻩ، ﻫﻮﺱ ﻧمی‌ﻛﻨﺪ.» بابا انتظار داشت بعد از فرستادن این جمله عده‌ای از انصراف خود انصراف بدهند و وقتی این‌طور نشد، به مامان گفت که این گوهر حکمت را به دلیل بی‌تاثیر بودن از کتابش حذف کند. تنها کسانی که صددرصد اعلام آمادگی کردند آقایان روان‌بُد، عطوفت و چراغی بودند که به‌نظر مامان و لیلا نخاله‌های گروه و به‌نظر بابا باحال‌ترین اعضا هستند.

امروز بابا تصمیم دارد «طعم کوبیده‌ی واقعی» را به همه‌مان بچشاند. این جمله‌ای است که از دیشب ده‌بار با خودش و ما تکرار کرده. مایه‌ی کوبیده‌ی بابا تشکیل شده از نود‌ونه‌درصد گوشت لخم و یک‌درصد پیاز، چربی، نمک و فلفل. بابا معتقد است این نسبت در کباب‌های بیرون برعکس است و چیزی که ما به اسم کوبیده در چلوکبابی‌ها می‌خوریم، خیلی شانس بیاوریم، نان خشک و سویاست و هیچ ربطی به گوشت ندارد. بارها برای بابا توضیح داده‌ام که سویا بیشتر از گوشت پروتئین دارد و نان خشک و چربی هم برای چسبیدن گوشت به سیخ لازم است. اما بابا ادعا می‌کند این فرمول کباب کوبیده‌ای است که یک‌بار در دوران سربازی خورده و مزه‌اش هنوز که هنوز است، زیر دندانش مانده. خوش‌بختانه و به پیشنهاد مامان، جوجه و ماهی کبابی هم در منوی غذایی امروز گذاشتیم تا اگر کوبیده‌ی واقعی به سیخ نچسبید، مهمان‌ها گرسنه نمانند.

آقای روان‌بد اولین ‌نفري است كه از راه می‌رسد. بابا او را به سمت حیاط راهنمایی می‌کند و همان‌طور که سیخ‌های پهن مخصوص کوبیده را از سبد پروپیمان روان‌بد بیرون می‌کشد، به او مژده می‌دهد که امروز «طعم کوبیده‌ی واقعی» را خواهد چشید. به فاصله‌ی چنددقیقه چراغی از راه می‌رسد. دوتا پله‌ی ورودی خانه را که رد می‌کند، به من می‌گوید: «می‌بینی؟ خونه‌های جدید این‌قدر بالاپایین نداره‌ها. این اختلاف سطح خاصیت خونه‌های قدیمیه.» بعد صدایش را پایین می‌آورد و می‌گوید: «رو مخ بابات کار کن این خونه رو بکوبه یه ده‌واحدی بسازه. معمارشم سراغ دارم.» لبخند می‌زنم. ادامه می‌دهد: «جدی می‌گم. همین دوماه پیش تو همین کوچه‌ي شما…» و خوش‌بختانه به این‌جای حرفش که می‌رسد، می‌رسیم به حیاط و بابا و روان‌بد با دادوبیداد به استقبالش می‌آیند. بابا دست‌هایش ذغالی است و با آرنج با چراغی دست می‌دهد. روان‌بد کیسه‌ی ذغال را از دست بابا می‌قاپد و دست‌هایش را سیاه می‌کند و یکی‌دودقیقه درحالی‌که مثل شیهه‌ی اسب می‌خندد، دور حیاط دنبال چراغی می‌دود. آروین که تازه متوجه‌ ماجرا شده می‌رود به سمت کیسه‌ي ذغال ولی بابا با چشم‌غره‌ای می‌گوید: «باباجون این شوخی‌ها مخصوص سن شما نیست.» روان‌بد صدای شیهه‌ درمی‌آورد و به آروین می‌گوید: «عمو بیا این‌جا خودم برات علامت سرخ‌پوستی بذارم.» و با دست سه‌تا خط دو طرف صورت آروین می‌کشد. آروین به‌دو می‌رود توی اتاق تا خودش را توی آینه ببیند. بین همه‌ی گوهرهای حکمت مامان، حتما یکی هم باید گفته باشد: «گاهی اسب‌ها با تعجب به ما نگاه می‌کنند.»
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌ونهم، آبان ۹۳ ببینید.

یک دیدگاه در پاسخ به «طعم کوبیده واقعی»

  1. سوگند -

    من هنوز بعد از چندین قسمت، نمی‌دونم این متن می‌خواد چی بگه و هدفش چیه. درسته که پایان خوشه و نباید سخت گرفت ولی مثلا متن‌های بنفش چرک‌تاب هم منسجم هستن و هم طنز خیلی خوبی دارند. این بخش ولی شبیه طنزهای تلویزیونی خودمونه. به علاوه این شماره واقعاً از اصل متن هم دور شده بود. کاملا مشخص بود که نویسنده تغییر کرده. این رو واسه این می‌گم که توی اولین قسمت این متن از لحنی که برای پدر ساخته شده بود، خوشم اومده بود. بابا توی قسمتهای اولی، اول جمله‌اش می‌گفت «یک». مثلا این‌جا که راوی نقل قول کرده؛ «به‌نظر بابا، من که یک آدم بالغی هستم باید بفهمم سرعت این روش بیشتر است.» من از این خیلی خوشم اومد ولی بعد کاملا محو شد. نظر من برای نویسنده ابن هست که برای متن طنز شخصیت رو نادان نکنید. یا اگر این کار رو می‌کنید ازش طنز دربیارید. این اتفاق توی دو شماره آخر اصلا نیفتاده.
    شایدم من سخت خنده‌م می‌گیره و خواننده‌های دیگه حداقل یه لبخند کمرنگی می‌زنن ولی به عنوان خواننده ترجیح دادم نظرم رو بنویسم.