سنگک و کارتر

دیوید برنت در تهران (نفر سمت راست)/ عکس: اولیویه ریبات ـ۱۳۵۷

روایت

دیوید برنت عکاس معروف آمریکایی دی‌ماه‌ ۱۳۵۷ از طرف مجله‌ی تایم و برای پوشش وقایع انقلاب به ایران آمد و چند سال پیش گزیده‌ای از عکس‌ها و روزنوشته‌هایش را در کتابی با عنوان «۴۴ روز» منتشر کرد که بخش‌هایی از آن را در شماره‌ی بهمن سال گذشته منتشر کردیم. متن کوتاه پیش رو، خاطره‌ای است که برنت به درخواست ماه‌نامه‌ی داستان نگاشته و به همراه این عکس ارسال کرده است.

من روز کریسمس [۴ دی ۵۷] از کراچی به تهران رسیدم و از فرودگاه یک‌راست روانه‌ی هتل اینترکنتیننتال [لاله] شدم. صبح روز بعد، وقتی رفتم رستوران بام هتل، دیدم نان صبحانه‌ حسابی بیات است، و من که همیشه یک خودگردانِ چاره‌ساز بوده‌ام، تصمیم گرفتم دنبال نان تازه بزنم بیرون. از میز پذیرش، سراغ نزدیک‌ترین نانوایی را گرفتم و پنج‌دقیقه پیاده رفتم تا پیدایش کردم. هفت‌ونیم صبح بود و ده نفری در صف نان ایستاده بودند که مطمئن‌ام از دیدنِ یکی مثل من، کمابیش یکه خوردند (خودتان عکس را ببینید. مال چند روز بعد است که برای نفوذ در ترافیک تهران، موتور گرفتیم اما قیافه‌ام کلا همین بود). داشتم با شگفتی، نانوا را نگاه می‌کردم که نانِ پخته را به دیواره‌ی تنور می‌زد تا سنگ‌های کوچک چسبیده به آن جدا شوند. یکی از آدم‌های توی صف پرسید کجایی‌ام و من خبط کردم و گفتم «نیویورک». خیلی زود، جوری که انگار صرفِ آمریکایی بودن مرا ناگهان به نمادهمه‌ی چیزهای ناگوار تبدیل کرده باشد، چند تا از آدم‌های توی صف طوری نگاهم کردند که می‌گفت:«حتی نان‌ صبح‌مان هم از دست این یانکی‌ها در امان نیست.» یکی دو نفرشان حتی شروع کردند به سرزنش کردن من (با انگلیسی رسا) انگار من جیمی کارترم و همین تازگی یک محموله اف‌۱۴ به شاه فروخته‌ام. بالاخره هر طور بود توضیح دادم که من فقط برای روایت داستان‌شان آن‌جا آمده‌ام و حسابم واقعا با رئیس‌جمهور و سیاست‌های آمریکا سواست.

از آن صبح به بعد، تصمیم گرفتم اهل «پاریس» باشم. آیت‌الله خمینی هنوز در نوفل‌لوشاتو بود و بنابراین فرانسوی‌ها وجهه‌ی خیلی بهتری داشتند. فرانسوی‌ام بدک نبود و زندگی‌ام را به عنوان یک عکاس در آن ۴۴ روز اندکی آسان‌تر کرد.