اسمش را خاطرم نیست ولی یادم میآید که چه بویی میداد: ترکیب هوشربایی از پودر بچه و گلهای وحشی با رگهی غالبِ عطر پرتقال. پیش از آن هرگز رایحهای مثل آن به مشامم نخورده بود. بیستوپنجسالِ پیش اولینباری بود که او را میدیدم؛ مشتری آینده بود در نمایشگاهی که برای یک پروژهی طراحی گرافیکی برپا شده بود. دختر نازکاندامِ شیکپوشی با بازوهای ظریف و گردن کشیده. بهعنوان یک نیویورکیِ بیستوچندسالهی تپل و بیقواره، تقریبا هميشه در حضور زنهايي با آن نوع اعتمادبهنفس خجالتزده ميشدم، اما باز این خجالتزدگی باعث نمیشد که نخواهم شبیه آنها باشم. وقتی دربارهی عطرش نظر دادم و پرسیدم که چه عطری زده، اسمی گفت که مثل فابرژه بود ولی میدانستم که فابرژه نیست. بوی فابرژه را میشناختم: همهی دخترها در دبیرستان همان را میزدند. آن بو نبود. نبود، و خیلی هم فرق داشت.
ما آن پروژه را بهدست نیاوردیم ولی فکر آن عطر دست از سر من برنداشت. دنبالش تا فروشگاههای زنجیرهای میسیز رفتم، به بلومینگدیلز و لومانز هم سر زدم ولی همهاش بیفایده بود. حتی به سَکس فیفثَاونیو رفتم، اما پیش خانمهای فروشندهی همهچیزتمامِ آنجا حس میکردم بیرنگولعاب و بیسلیقهام و میترسیدم ازشان کمک بگیرم. پیشخانهای لوازم آرایشی را گشتم و وقتی یکی از آن چهرهپردازها سوال کرد میخواهم آرایشم کند یا نه، سر تکان دادم که نه. وقتی پرسید میتواند کمکم کند، صدایم را صاف کردم و پرسیدم عطری با بوی مرکبات با نامی شبیه فابرژه میشناسد یا نه.
یک لحظه فکر کرد و بعد چشمهایش برق زد. فکر میکرد منظورم فابورگ باشد، عطر جدید هرمس. پرسیدم کدام پیشخان آن را دارد. اخم کرد و گفت که در سَکس عطر نمیفروشند ولی میتوانم چند بلوک آنطرفتر در خیابان مدیسن کاونتی آن را از بوتیک هرمس بخرم.
تقریبا تا فروشگاه دویدم. به آنجا که رسیدم مردی که لباس فرم به تن داشت در را برایم باز کرد و من وارد لوکسترین فضایی شدم که تا آن روز رفته بودم. روسریهای دویستدلاری و کیفدستیهای دههزاردلاری، شیک و مرتب روی پیشخانهای شیشهای چیده شده بودند، زینهای براق چرمی روی دیوارها آویزان بودند و همه ـ غیر از من ـ خیلی خیلی پولدار بهنظر میرسیدند. فابورگ را پیدا کردم و وقتی خانم فروشنده قیمت را گفت، آب دهانم را قورت دادم. با خودم فکر کردم یک شیشه عطر اینقدر میارزد یا نه و محجوبانه خواستم که امتحانش کنم. به محض اینکه پشنگ آن به پوستم خورد، هوش و حواسم پرید و کارت اعتباریام را تقدیم کردم.
ادامهی این روایت را میتوانید در شمارهی پنجاهوسوم، عید۹۴ ببینید.