آیا با گسترش سینما و تلویزیون، امکانات داستاننویسی محدود شده است؟ آیا بهتر نیست ادبیات قصهگویی را به سینما و امکانات گستردهاش واگذارد و خودش بهدنبال کشف قلمروهای جدید در ساحت کلمات بگردد؟ آیا فرمهای کلاسیک ادبی پاسخگوی دنیای امروز هستند؟ بی. اس. جانسون، نویسندهی آوانگارد و تهیهکنندهی تلویزیون، ازجمله کسانی بود که به ادبیات کلاسیک و قصهگو بدبین بود و بهدنبال یافتن فرمهای جدیدی در رماننویسی بود که بتوانند به بهترین شکل به دنیای آشفتهی کنونی پاسخ بگویند. هرچند پاسخهای او به این سوالها و اینکه اصلا چرا مینویسد، پاسخهایی قاطع و نهایی نیستند، اما ایدههایی برای فکر کردن دربارهی دلیل و آیندهی نوشتن به دست میدهند.
اینکه جیمز جویس اولین سینمای دوبلین را در سال ۱۹۰۹ راه انداخت، مسالهای است که در تاریخ رمان قرن حاضر اهمیتی اساسی دارد. جویس خیلی زود متوجه شد که سینما ناگزیر بخشی از اختیاراتی را که تا آن زمان انحصارا در حیطهی قدرت رماننویس بود، تصاحب خواهد کرد. فیلم میتوانست یک داستان را سرراستتر، در زمان کمتر و با جزيیاتی عینیتر از یک رمان بگوید؛ در فیلم، بعضی از جنبههای شخصیت راحتتر ترسیم میشد و مدام جلوی چشم مخاطب قرار میگرفت (مثلا ویژگیهای جسمانی مثل لنگ زدن، زخم، زشتی یا زیبایی چشمگیر)؛ نمیتوان انتظار داشت توصیف هیچ رماننویسی بتواند در ترسیم یک ناوگان جنگی که روی دریا در توفان گیر افتاده با یک فیلم درست و درمان رقابت کند؛ و اصلا چرا کسی که فقط دلش میخواهد قصهای بشنود باید یک یا چند هفتهی تمام، همهی وقت آزادش را به خواندن كتابي بگذراند، وقتی میتواند همین تجربه را یک روز عصر، در نسخهای کموبیش بهتر در سینما از سر بگذراند؟
این اولین بار نبود که قصهگویی از یک مدیوم به مدیوم دیگر منتقل میشد. در ابتدا، قصهگویی اصلا دغدغهی اصلی شعر بود و شعرهای روایی بلند تا زمان والتر اسکات و بایرون آثاری پرفروش بودند. اسکات با زرنگی شعر روایی را کنار گذاشت و سراغ رمانهای روایی رفت و کماکان پرفروش ماند. به نظر شما بیش از حد ازمدافتاده نیست اگر کسی امروز یک شعر روایی بلند بنویسد؟ البته که هنوز هم کسانی این کار را میکنند، اما کم پیش میآید چنین آثاری منتشر شوند و اگر بشوند هم به نویسنده برچسب «کهنهپرست» خواهند زد.
اما شعر، وقتی قصهگویی راهش را کشید و رفت، نابود نشد. روی چیزهایی تمرکز کرد که کماکان بهتر از همه از پسشان برمیآمد: تغزل کوتاه و موجز، بیان عاطفی پرشور، عمق و نه وزن، استفاده از اوزانی که در متنهای کوتاه بیشترین تاثیرشان را میگذارند اما اگر بیش از چند صفحه ادامه پیدا کنند یکنواخت و غیرقابل خواندن میشوند. به همین شکل، رمان هم با تمرکز بر چیزهایی که هنوز بهتر از همه از پسشان برمیآید، نهفقط زنده خواهد ماند که به دستاوردهای بزرگتری هم خواهد رسید: کاربرد موشکافانهی زبان، بهره بردن از وجه تکنولوژیک کتاب، بیان افکار. فیلم برای نشان دادن چیزها یک رسانهی فوقالعاده است، اما خیلی نمیتواند مخاطب را توی ذهن شخصیت ببرد و به او بگوید توی سر آدمها چه میگذرد. جویس این را فهمید و تکنیک مونولوگ درونی را چند سال پس از ظهور سینما خلق کرد. تاریخ رمان در قرن بیستم شاهد این بود که عرصههای گستردهای از قلمرو کهن رماننویس، یکی پس از دیگری توسط باقی رسانهها اشغال شدند، تا کار به آنجا رسید که تنها چیزی که رماننویس با قطعیت میتواند منحصرا مال خود بداند، آن چیزی است که توی کلهاش است: و این همان چیزی است که باید کندوکاوش کند، به جای آنکه زمانپریشانه در جنگی شرکت کند که بیبروبرگرد آن را میبازد.
جویس اینشتینِ رماننویسی است. موضوع اولیس در دسترس همه بود، اتفاقات یک روز در یک مکان، اما جویس با استفاده از فرم، سبک و تکنیک زبانی، آن را به چیز بسیار بهتری تبدیل کرد، به یک رمان، و نه داستانی دربارهی یک چیز. در اولیس، اهمیت اتفاقات بههیچوجه به اندازهی چگونگی نوشته شدنشان و کلمات و فرمی که واسطه میشوند و وقوع آنها را برای مخاطب ممکن میکنند، نیست. و اگر فقط «سبک» را در نظر بگیریم هم، اولیس میتوانست یک انقلاب در سبک باشد. یا بهتر بگوییم، سبکها. چراکه جویس میدانست چنین گسترهی وسیعی از مضامین را نمیتوان فقط با یک سبک منتقل کرد و به همین خاطر از سبکهای متعددی استفاده کرد. همین یک نوآوری (و البته نوآوریهای بسیار بیشترش) پیشرفت و آزادی بسیار زیادی برای نسلهای بعدی نویسندگان به یادگار گذاشت.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی پنجاهوهشتم، شهريور ۹۴ ببینید.
* این متن بخشهایی است از مقالهی Introduction to Aren’t You Rather Young to Be Writing Your Memoirs? که در ۲۲سپتامبر ۱۹۹۹ در مجلهی The Review of Contemporary Literature چاپ شده است.