حالا دیگر زندگی ما به شهر گره خورده و ناگزیر با مناسبات شهری درهم تنیده شده است؛ شکل و شیوهای که از همان ابتدا منبع الهام نویسندهها برای آفرینش شهرهای ادبی در طول زمان بود. پاریس بالزاک و زولا، لندن دیکنز، دوبلین جویس و بسیاری شهرهای واقعی و غیرواقعی دیگر با نویسندهها و کتابهایی که در آن بازنمایی شدهاند، ابدی شدند و آفرینش یا بازنمایی شهرها در داستان، به یکی از مشخصههای ادبیات جدید بدل شد.
در این جستار کامران سپهران، نویسنده، مترجم و مدرس دانشگاه مروری دارد بر گامهای آغازین داستان شهری و از چگونگی باز شدن پای شهر به ادبیات میگوید و تاثیراتی که بر داستان و بهطور مشخص رمان داشته است.
شهرها پنجشش هزار سالی است که وجود دارند. اما گسترش و تکثر آنها در عصر مدرن رخ داده و نهایتا کار به جایی رسيده است که اکثریت ساکنان زمین در شهرها زندگی میکنند. به این ترتیب، هرگاه بخواهیم مشخصههای اصلی دنیای مدرن را برشماریم، بیشک شهرنشینی یکی از اولینها خواهد بود. اگر این نگاه رایج را داشته باشیم که ادبیات به بازنمایی زندگی میپردازد، شهر آشکارا مولفهای اساسی در ادبیات معاصر خواهد بود. ولی این سوال مطرح میشود: با وجود اينكه صنعتی شدن هم از مشخصههای جهان مدرن است، چرا خود صنعت جزو مولفههای اساسی ادبیات مدرن محسوب نميشود. چرا زوج شهر و ادبیات اينچنین با هم آميخته ميشود؟ رابطهی رازآلود شهر و ادبیات با یک عبارت کلی آشکار نمیشود و باید با آن بیشتر سروکله زد.
در چشماندازی گسترده، وقتی موضوع شهر در ادبیات مطرح است، ما بیشتر داستان را در نظر داریم. (البته از لحاظ نظری و بهطورسنتی صحبت از شعر «گلهای رنج» شارل بودلر و مفهوم پرسهزن شهری «فلانور» او و طبعا تفسیر والتر بنیامین بر آن، معمولا نقطهی سرآغاز چنين بحثهايي است.) ولی بیگمان این داستان و بهخصوص نوع رمان بوده که به شهر ادای دین کرده و کلید ادراک ما از شهر شده است. امروز اگر تصوری از لندن قرن نوزدهم داریم به واسطهی رمانهای چارلز دیکنز است، حال گیریم که از طریق اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی آن بوده باشد.
شهر از طریق چه عناصر داستانیای به رمان راه پیدا میکند؟ شاید اولین گزينه، عنصر توصیف باشد. توصیف رایجترین و سهلالوصولترین راه است. اما مساله این است که در هنگام توصیف، رخدادهای داستانی به حالت تعلیق درمیآید، داستان موقتا متوقف میشود تا نویسنده خیابانهای سنپترزبورگ یا فلان بندرگاه را برای ما توصیف کند. از کنش داستانی دیگر خبری نیست. برای همین خوانندگان عجول یا بهتر بگوییم مشتاق سِیر داستان، هوشمندانه توصیفات کشدار شهری را جا میاندازند. چند خط در میان میخوانند تا زودتر برسند به این که عاقبت کار قهرمان ماجرایشان به کجا میانجامد. حتی در بسیاری از رمانهای کلاسیک که برای خوانندهي امروزی رودهدرازانه به نظر میرسند و توسط ناشران و ویراستاران تلخیص میشوند، عمدهی حذفیات شامل بخش توصیفات است.
از طرف دیگر، همین انتقال فضا و مکان از طریق توصیف، برای منتقدان خوراک تحلیل و بررسی فراهم میآورد. انگار جایی که شتاب داستان کندی میگیرد، فرصت بیشتری برای تامل فراهم میآید. پس در این طبقهبندی فضاهای شهری، سیاه و سفید نشان دادن جاها و تاکیداتی که نویسنده بر جزيیات مکانی ميگذارد، نقد بهطور سنتی جنبهی مهم و معنابخش کار را میدید و نه سلسلهحوادث داستانی را. در این نگاه خوانندهي سادهدل رمان نهتنها ملعبهی دست رخدادهای داستانی است، بلکه در این بازی خوردن، معنای اثر را که در توصیف جا خوش کرده نیز از دست میدهد.
ادامهی این روايت را میتوانید در شمارهی شصتويك، آذر ۹۴ ببینید.
* توضیح نویسنده: غالب این گفتار تقریر ایدههای فرانکو مورتی و بهطور ویژه مقالهی او، «رمانهای بالزاک و شخصیت شهری» است و همچون هر تقریری به مقتضای بحث واجد تاکیدات، جاافتادگیها، تحریفات و حواشی جدیدی است که صاحب ایده از آن مصون است.