قاسم هاشمی‌نژاد | دهه‌ی هفتاد

روایت

هر قالب ادبي ساخت و ساحتي دارد كه به طريقي رازش را بر نويسنده‌اش آفتابي مي‌كند. كم‌اند نويسندگاني كه با همه‌ي اين حوزه‌ِهاي مختلف ادبي محرم باشند، غوطه بخورند و در هركدام پا را از كناره‌ها به گودي‌هايش ببرند. در متني كه مي‌خوانيد اصغر عبداللهي نويسنده و فيلم‌نامه‌نويس كشورمان تصويري كمتر ديده‌شده از قاسم هاشمي‌ن‍ژادِ فيلم‌نامه‌نويس مي‌دهد. نويسنده‌اي كه با زبان فارسي انيس بود و رابطه‌ي عاشقانه‌اش با زبان موجب شد در همه‌ي حوزه‌هاي ادبي طبع‌آزمايي كند و در همه‌شان دردانه باشد.

آخر کتاب بوته بر بوته قاسم هاشمي‌نژاد چند مطلب شیرین اضافه کرده بود؛ دیدارش با حسینقلی مستعان و مقاله‌اي در باب آداب دم کردن چای و چای‌نوشی. همین مطلب اخیر را بهانه مي‌کردم تا گاهی صبح‌ها برای نوشیدن چای تازه‌دم و استادانه به خانه‌شان بروم. ده سالی بود که اسباب‌کشی کرده بودند به خانه‌اي در خیابان بهار. چای را در استکان کمرباریک مي‌خورد. چای همان بود که شرحش را نوشته بود، خوش‌رنگ و خوش‌طعم البته به سلیقه و استادی فرشته‌خانم. چون گمانم مقاله مربوط به دوره‌ی تجردش بود. همنشینی و همسایگی با خانم رزا منتظمی باعث شده بود اطلاع کافی از آشپزی و آشپزخانه داشته باشد اما وقتی آدمیزاد یک فرشته دارد طبعا طرف آشپزخانه نمي‌رود چه برای دم کردن چای چه برای پخت غذاهای بدون گوشت.
فرشته‌خانم طوری اين خانه‌ی قدیمی و کوچک و معمولی را با سلیقه و با همان اندک بضاعت مالی چیدمان کرده بود که سروصدای خانه‌ی مشرف به خیابان یادمان مي‌رفت. دیوار اتاق نشیمن تمام‌پنجره بود. دورتادور اتاق و روی میز و عسلی‌ها کتاب بود. غفلت مي‌کردی دست تکان مي‌دادی حتما کتاب‌هاي روی‌هم‌چیده‌شده‌ي روی عسلی مي‌ریخت.
گاهی گوشه‌ی پرده را کنار می‌زد و به خیابان نگاه مي‌کرد، مي‌گفت شلوغ شده و یاد جوانی‌هايش مي‌افتاد که دو کوچه پایین‌تر خانه داشته و بهار خلوت بوده و صدای بلبل را روی درخت‌هاي چنار مي‌شنیده. تا وقتی پای پیاده‌روی داشت عصرها به راه مي‌افتاد و در همان حوالی دوری مي‌زد. گاهی که به هم مي‌رسیدیم بر سکوی مغازه‌ی تعطیل‌شده‌اي مي‌نشست.

قاسم هاشمي‌نژاد ـ دو دهه‌ي بعد ـ هیچ شباهتی به نویسنده‌اي که رمان فیل‌درتاریکی را نوشته بود نداشت. وارسته‌مردی شده بود کم‌حرف، کم‌غذا و کم‌توقع. عرق‌چین سفیدی سرش مي‌گذاشت. حتی تابستان هم از باد سردی که نبود لباس گرم تنش مي‌کرد ــ کت‌ و شلوار نخی پاییزی و کمی گل و گشاد. رنگی از مهتاب بر چهره و چشمش بود. شوخ‌طبعی نویسنده‌ي فیل‌درتاریکی و منتقد ادبی و ژورنالیست قدیمی (مجموعه‌‌نقدهای بوته بر بوته) به‌ندرت نمایان مي‌شد. شبیه به نویسنده‌ی رمان خیرالنساء شده بود، رمانی که سرآخر معلوم مي‌شد نویسنده نوه‌ی خیرالنساء است. رمان دوم هیچ شباهتی به رمان اول ندارد، نه در نثر و زبان و نه در پلات و مضمون. انگار دو نویسنده‌ی متفاوت این دو رمان را نوشته باشند. توصیف‌ها‌ي ساده و سرراست رمان فیل‌درتاریکی در خیرالنساء رنگی خیال‌گونه و پر رمزوراز و معنادار گرفته. زبان نویسنده هم‌چنان زلال و پاکیزه و به دور از لفاظی و تکلف است و به گوش و گویش ما نزدیک اما شعرگونگی دارد و فاخر است. اصلا تعلق خاطر هاشمي‌نژاد به شعر بعدها بیشتر شده بود. داستان در او کمرنگ‌تر شده بود و دقایق شعری او شاید تحت‌تاثیر عرفان‌پژوهی‌هایش و مطالعاتش در زبان‌شناسی غلبه گرفته بود بر داستان. شاید به همین دلیل اسم مجموعه شعرهایش را گذاشته بازخرید دیاران گمشده.
اما نویسنده‌ی رمان فیل‌درتاریکی منحصر به همین رمان نمانده بود. درست که راه و رسم دیگری گرفته بود اما فیلم‌نامه‌اي از او هست با عنوان ابله، خداحافظ بر اساس رمان فیل‌درتاریکی. مال وقتی است که نعمت حقیقی مي‌خواسته فیلمی از رمان بسازد. رمان را یک بار دیگر نوشته تا جزئیات هر صحنه و کنش شخصیت‌ها و دلیل و انگیزه‌ي هر عمل قهرمان قصه روشن شود؛ و چیزهایی اضافه کرده و چیزهایی حذف کرده تا کارگردان در فیلم‌نامه‌اي که خواهد نوشت منظور کند. گمانم اگر یک روز رمان فیل‌درتاریکی با این متن یک‌جا چاپ بشود روشن مي‌کند که نویسنده‌ی رمان تعلق خاطری هم به سینما داشته. ظاهرا این نوشته و دستورالعمل برای فیلم، به دست کارگردان نمي‌رسد. رمان را در سی سکانس خلاصه‌نویسی کرده. بر خلاف معمول، پاکنویس هم نکرده. خط‌خوردگی و شتابزدگی دارد. هم خلاصه است هم دستورالعمل:
ده. خیابان. روز. ادامه.
مهستی سر خیابان سوار پیکان جلال مي‌شود، البته با اکراه. ماجرای شیرازی را تعریف مي‌کند که لندهور سایه‌به‌سایه او را تعقیب مي‌کند. در واقع با این تعریف توضیح ضمنی مي‌دهد که چرا ناگهانی از تعمیرگاه غیبش زده بود. بهر‌حال شیرازی عاشق سمجی تصویر می‌شود که دست از سر مهستی برنمی‌دارد. جلال مي‌خواهد راه بیفتد، اما مهستی او را متوقف مي‌کند. پیکان ماشینی نیست که او بخواهد سوار آن بشود. اسباب سرافکندگی است. پیکان هم شد ماشین؟ جلال این حرف‌ها را به شوخی مي‌گیرد.
فیلم نصفه‌نیمه توسط نعمت حقیقی رها شد. بعدتر آنچه مانده‌بود با صحنه‌هایی که نمي‌دانیم چطور نوشته و گرفته شده بود، توسط کسان دیگری، کارگردان دیگری سرهم‌بندی شد. طبعا هیچ‌وقت فیلم کاملی نشد آنچه شد و نشان داده شد. هیچ خاطره‌اي از آن فیلم بدسرنوشت نمانده اما هم‌چنان خاطره‌ي رمان فیل‌درتاریکی محفوظ است. همه، حتی کسانی که رمان را نخوانده‌اند، آن را یکی از بهترین داستان‌های پلیسی مي‌دانند. نویسنده بعدها با ترجمه‌ي رمان خواب گران ریموند چندلر، تعلق خاطرش به این ژانر را حفظ‌شده نشان مي‌دهد.
 

ادامه‌ی این روايت را می‌توانید در شماره‌ی شصت و پنجم، ارديبهشت ۹۵ ببینید.