Koho Shoda

داستان

‌قايق‌های تاکاسه زورق‌های کوچکی هستند که در آبراه تاکاسه در کیوتو تردد می‌کنند. در دوران توکوگاوا ref]1] دوران توکوگاوا (Tokugawa) از ۱۶۰۸ تا ۱۸۶۷ ميلادی [/ref]، وقتی مجرمان کیوتو به تبعید در جزایر دوردست محکوم می‌شدند، نزدیکان‌شان را به زندان فرا می‌خواندند و در آنجا به آن‌ها اجازه‌ي وداع می‌دادند. پس از آن، محکوم را در يکی از قايق‌های تاکاسه می‌نشاندند و راهی اوساکا می‌کردند. محافظت از قايق‌ها به عهده‌ي ماموران تحت فرمان حکومت کیوتو بود و رسم بر آن بود که ماموران به یکی از اقوام نزدیک هر تبعیدی نیز اجازه‌ي حضور در قايق و همراهی تا اوساکا را می‌دادند. این مسئله به اطلاع مقامات بالا نمی‌رسيد و با اغماض نادیده گرفته شده بود. محکومان به تبعید در آن زمان البته مرتکب جرايم سنگینی شده بودند، ولی به‌هیچ‌روی اکثریت با تبهکارانی نبود که دست به سرقت و قتل و آتش‌افروزی زده بودند. بیش از نيمی از محکومانی که در قايق‌های تاکاسه می‌نشستند کسانی بودند که بر اثر بی‌مبالاتی، سهوا مرتکب خطایی شده بودند. مثلا فراوان بودند مردانی که به قصد خودکشی دونفره، معشوق را به قتل رسانده بودند، اما از بخت بد، خود زنده مانده بودند.

قايق تاکاسه پس از سوار کردن این محکومان، با به صدا درآمدن زنگ غروب آفتاب در معبدها، به حرکت درمی‌آمد، از میان خانه‌های شهر کیوتو که در دو طرف رود در سیاهی فرو رفته بودند گذر می‌کرد، به سوی شرق می‌رفت و وارد رودخانه‌ي اصلی کامو می‌شد. در قايق تمام شب محکومان و بستگان‌شان ماجراهای زندگی خود را به هم بازمی‌گفتند؛ حکایت‌‌های تکراری و پشیمانی‌های بی‌حاصل. ماموران ملازم قايق‌ها می‌توانستند با شنيدن این حکایت‌ها، از جزئیات زندگی فلاکت‌بار خانواده‌های محکومان آگاه شوند. مامورانی که در عمارت سنگی دولتی، اقرارهای رسمی متهمان را استماع می‌کردند يا پشت میز کارشان اعترافات‌شان را می‌خواندند، چنین احوال رقت‌انگیزی را به خواب هم نمی‌دیدند.
محافظان قايق‌ها خلق و خوهای متفاوتی داشتند: برخی این حکایت‌ها را آزاردهنده و تکراری می‌يافتند و بدان بی‌اعتنایی می‌کردند، اما برخی ديگر صمیمانه گوش فرا می‌دادند و چون مامور بودند و معذور، در سکوت، پنهانی اندوه می‌خوردند. حتی گاه وقتی ماموری دل‌نازک و رقیق‌القلب ملازم زندانيان به‌غایت مفلوک و درمانده و همراهان‌شان می‌شد، نمی‌توانست مانع فرو ریختن اشک‌هايش شود. به همین دلیل، محافظت از قايق‌های تاکاسه برای ماموران حکومت، ماموریتی ناخوشایند و دل‌آزار بود.

زمان دقيق این داستان مشخص نیست. شايد در دوره‌ي‌ کان‌سِی ref]2] دوران کان‌سِی (Kansei) از ۱۷۸۹ تا ۱۸۰۱ ميلادی [/ref] که ژنرال راکوئو شیراکاوا در ادو ref]3]ادو (Edo) نام قديم توکيو [/ref] قدرت را به دست گرفته بود رخ داده باشد. در غروب روزی بهاری، وقتی شکوفه‌های گیلاس با نواخته شدن زنگ غروب آفتاب در معبد چی‌ئون‌این، به‌آرامی فرومی‌ريختند، زندانیِ غریبی که تا به آن روز کسی نظیرش را ندیده بود بر يکی از قايق‌های تاکاسه نشست.

او مرد بی‌خانمانی بود که کيسوکه نام داشت و به‌تازگی وارد سی‌سالگی شده بود. چون اساسا قوم و خویشی نداشت که به زندان احضار شوند، به‌تنهایی سوار قايق شده بود. محافظ قايق، شوبه‌ هانه‌دا که به همراه او سوار قايق شده بود، فقط شنیده بود که کیسوکه برادر کوچک‌ترش را به قتل رسانده است. وقتی او را از زندان تا اسکله می‌آورد، هرچه به چهره‌ي نحیف و پریده‌رنگ کیسوکه می‌نگریست، او را کاملا مطيع و آرام می‌يافت و ذره‌ای بی‌حرمتی يا نافرمانی در رفتارش نمی‌دید. اما حرکاتش هيچ شبيه رفتار معمول بقيه‌ي محكومان نبود که چاپلوسانه در برابر قدرت وانمود به فرمانبرداری می‌كردند.

این در نظر شوبه بسیار عجیب می‌نمود. پس از سوار شدن در قايق نیز، شوبه در کنار وظیفه‌ي نگهبانی، حرکات و سکنات کیسوکه را به‌دقت زیر نظر گرفت. آن روز پس از غروب، باد فرونشست و ابر نازکی روی ماه را تار کرد. گویی آن شب، گرمای تابستانِ پیش رو می‌خواست مانند مهی از خاک ساحل و از بستر رود برخیزد و فضا را آکنده کند. وقتی قايق از منطقه‌ي شیموکیو گذشت و وارد رودخانه‌ي اصلی کامو شد، سکوت مطلق بر اطراف حکم‌فرما شد و تنها صدای نجوای سایش آب بر بدنه‌ي قايق به گوش می‌رسید.

با اینکه محکومان شب‌ها رخصت خوابیدن در قايق را داشتند، کیسوکه بی‌آنکه حتی دراز بکشد، در سکوت از لابه‌لای ابرها به سوسو زدن نور ماه خیره شده بود. نور پیشانی‌اش را روشن کرده بود و برق کوچکی در چشمانش می‌درخشيد.
 

ادامه‌ی این داستان را می‌توانید در شماره‌ی شصت و هفتم، تير ۹۵ ببینید.

*‌‌‌ ‌این داستان در ژانویه‌ی سال ۱۹۱۶ با عنوان Takasebuneدر مجله‌ی ژاپني Chűō kōron منتشر شده است و ترجمه‌ي آن از زبان اصلی به فارسي صورت گرفته.