روضههای سیدالشهدا شاید ظاهرشان شبیه باشد اما حس و حال و عمق و بطنشان بستگیِ تمامی به بانی روضه دارد که نگاه خودش را به عاشوراـ و در مقیاسی بزرگتر، به جهان و زندگیـ مثل روحی در کالبد مناسک میدمد. نفیسه مرشدزاده در متن پیش رو از مجالس روضهی مرحوم آیتالله بهجت نوشته است و از دمیده شدن این روح در تکتک جزئیات مراسم از صدر تا ذیل، در روایتی که روی مرز راویِ حاضر و غایب قدم برمیدارد.
ساعت نهونیم درِ اتاق دوم را باز کردند. اتاق اولِ خانهي خیابان ارم پر شده بود و مردم تا لبِ پردههای سفید پشتِ پنجرهها نشسته بودند. خانه کوچک و قدیمی بود و جای زیادی نداشت. مردهایی که از محلههای دور به روضه میرسیدند سرپا و منتظر ایستاده بودند. درِ چوبی میان دو اتاق را که باز کردند مردم بیشتری جا شدند. روی منبر مصیبت تشنگی میخواندند، مردهای تازهرسیده نشستند در اتاق دوم، لای ستون کتابها و دستهي کاغذها. اتاق دوم بزرگ نبود، نیمساعت نکشیده ُپر شد. ساعت ده روضهي حضرت علیاکبر میخواندند و اتاق اول و دوم، زیر طاقچههای گچی و کنار دیوارها، مردم همهجا گریه میکردند. آقا گفته بود گریه در روضه روح آدم را وصل میکند به سیدالشهدا، گفته بود اشک پیش میبرد، راه باز میکند. ساعت دهونیم اذن دخول داده بودند، درِ همهي اتاقها و اتاق پشتی باز بود.
روضهی ساعت نه روز جمعهي آقا چهل سال عمر داشت. از چهل سال پیش آقا نُه صبح جمعه درِ خانهي گذرخان را باز میکرد. هر هفته منظم و بیوقفه روضه برقرار بود، مریض هم اگر بود مجلس تعطیل نمیشد، به هر زحمتی بود میآمد. سالهای اول طلبههای آشنا میآمدند. بیست نفری دور اتاق اولیِ خانه مینشستند که ده دوازده متر بیشتر نبود. بعضی جمعهها کف اتاق هم پر میشد. بعد که مردم خبر شدند جمعیت میکشید به اتاق مطالعه که روی کتابخانهاش سیاهی میانداختند و بعد به اتاق پشتی. دورهي انقلاب شلوغتر شد؛ کسی دیر میرفت سخت جا پیدا میکرد. بعدتر خانه کفاف نداد. روضه افتاد مسجد فاطمیه.
ساعتِ یکربع به نه، درِ خانه را باز میکردند. خود آقا همیشه زودتر میآمد. زودتر از بسماللهِ اولِ مجلس، منتظر نشسته بود که اگر کسی حرفی یا کاری دارد وقت کند که بگوید. مردمی که میآمدند از ورودی کوچک میگذشتند که میرسید به پلهها. چهار پله میآمدند بالا و میرسیدند به جاکفشی فلزی کنار پاگرد، آنوقت، درِ چوبی اتاق روضه روبهرویشان بود و درست دم در، خود آقا را میدیدند.
همان آستانهي اتاق مینشست که به هر مهمانی میرسد سلام کند. چسبیده به در مینشست، اگر کسی میآمد تو و حواسش نبود پایش میخورد به زانوی او. همه را یکبهیک احترام میکرد. سلامها را که جواب میداد، مینشست و سر پایین میانداخت. مردم گوششان به سخنرانی بود و چشمشان به آقا. سخنرانها نوبت داشتند. نیم ساعت حرف میزدند و میآمدند پایین. آقا دلش میخواست منبری بیشتر روایت بگوید و از خودش حرف نزند، نهجالبلاغه بگوید، میگفت جملههای حضرت امیر اثر دارد، مردم را پای منبر خود علي(ع) میبرد. روضهي آخر منبر خیلی مهم بود. مجلسِ امام دیگری هم اگر بود آقا اصرار داشت به این گریز به کربلا. اگر روضه نمیخواندند ناراحت میشد، پسرش را توبیخ میکرد: «یادش رفت؟ بهش نگفته بودید از سیدالشهدا بخواند؟ نسپرده بودید؟» گاهی که منبریِ جدیدی میآمد آقا نگران بود روضهی آخر را فراموش کند، انگار اگر «یا حسین» را نمیگفتند دری از دست میرفت. آقا میگفت: «بسپرید آخر حرف به گریه بر اباعبدالله برسد.» سالهای اول، آقا منبری را خودش دعوت میکرد، بعد هم که سپرد به دیگران، مواظب بود. هرکسی نمیتوانست بیاید خانهي گذرخان حرف بزند. به یک سخنران وقتی آمد پایین گفت: «ادبیات عرب را دوباره دوره کنید.» آقا به بعضیها اگر لازم بود تذکر هم میداد. پول منبری را یکی میرفت از دست خود آقا میگرفت و بعدِ منبر به سخنران میرساند. پولی که در روضه خرج میشد هر پولی نبود. وسواس داشت ریزهکاریها درست باشد. لحظهلحظهي روضه را مواظب بود، انگار یکی که آقا با او رودربايستي داشت آنجا بود و نگاه میکرد.
ادامهی این روايت را میتوانید در شمارهی هفتادم، مهر ۹۵ ببینید.
* متني كه ميخوانيد فصل رابطهي آيتالله با روضه از كتاب «آن را كه خبر شد» است. روايتهاي اين كتاب از مستندات موجود در مركز تنظيم و نشر آثار ايشان تهيه شده و به زودي توسط انتشارات موسسهي فرهنگي هنري البهجه منتشر ميشود.