یک شاعر چه از سر گذرانده که مجاز و کنایه و تشبیهش خیالانگیز میشود. کدام تجربهی زندگی را روی وزنی عروضی نشانده که بر عواطف مردمش تاثیر میگذارد. در متنی که میخوانید منوچهر آتشی شاعر فقید کشورمان از دوران اثرگذار بر زندگیاش در جنوب سخن میگوید. وقتی که میتواند با کشف و شهود دنیای اطرافش، برای اولین بار با کلمات صورتگری کند.
ضربالمثلی هست که فقط نجف میداند چه میگویم. به قاطر گفتند: «بوآت کیه؟» گفت: «داییام اسب است.» یعنی مادرم اسب است. من هرچه دارم از مادرم دارم. بعد از رضاشاه اوضاع اقتصادی خانواده ما نامرتب و مخدوش شده بود. دیگر سامان نگرفتیم. آرام نشدیم. اما مادرم همهی بدبختیها را تحمل کرد. هیچوقت خوش نبود اما با روایتهایش که حالا مخلوط و مخدوش شده ما را وابستهی خودش کرد. یکپارچه عاطفه و قصه، تمام افسانهها و شعرها و ترانهها و تمام فرهنگ جنوب بود. مطمئنم از گهواره اینها را در گوش من میخوانده. مسئلهی جالب زندگی من در همین دوران پیش آمد. انگار باید همهی این اتفاقات میافتاد تا من در پانزدهسالگی شاعر شوم.
من در یکی از روستاهای پشت کوه دشتستان بوشهر به نام ده رود متولد شدم؛ به روایت شناسنامهام سال ۱۳۱۰ و به روایت مادرم سال ۱۳۱۲. هنوز در شهرستانهای کوچک شناسنامه نیاورده بودند و پشت قرآن مینوشتند. از کودکی یک حالت مالیخولیایی داشتم. کوچک بودم اما مثلا منزل پدربزرگم که رفتوآمد داشتیم کاملا در ذهنم ماندهبود. بعدها که تعریف میکردم مادرم تعجب میکرد چطور یادم است. یا یک چیزی که مادرم تعریف میکرد؛ آن روزها خانهی کدخداهای قدیم یک حوضخانه داشت، نه خیلی اشرافی ولی یک چیزی دور حوض میزدند و آب در حوض میانداختند و بعد مینشستند چای میخوردند، قلیان میکشیدند. با دایی همسن خودم میرفتیم در کپر حوضخانه تنهایی مینشستیم و خیال میکردیم اینجا جن دارد، یا شیطان دارد. یا ما را ترسانده بودند یا خودمان بهخاطر این قصهها و مثلهایی که در گوشمان گفته میشد چنین فکری میکردیم. بعدها طوقداریوش داییام میگفت وقتی میفهمیدند ما در حوضخانه هستیم مخصوصا یک چیزی میزدند به چوبهای کپر صدا بدهد که بترسیم. واقعا خیال میکردیم صدا از اجنه است. بس بس بس میکردیم؛ بهاصطلاح بسمالله میگفتیم.
من این مالیخولیاها و تخیلات و توهمات و دنبال تصویر رفتنها را از مادرم دارم. سواد نداشت ولی از ده باسواد بیشتر میدانست. حسرتم این است که گفتهها و قصهها و مثلها و شعرهایش را ضبط نکردهام.
ادامهی این روایت را میتوانید در شمارهی هفتادویکم، آبان ۹۵ ببینید.
*متن براساس گفتوگویی از میثم ارشدی با شاعر در مجموعه تاریخ شفاهی ایران تنظیم شده و برای اولین بار منتشر میشود.