وقت انقلاب، جلسه و اعلامیه و سخنرانی، حکم نازککاری یک خانهی در حال ساخت را دارد. خانهای که از خیلی قبلتر با اندیشههای فکری و عدالتخواهانهی مردمش سفتکاری شده. با همین پرداخت است که خانه سروشکل میگیرد و رو به کمال میرود. روایت مصطفی خرامان روایت یکی از همین محافل و سخنرانیها است در تهران سال پنجاهوهفت.
هر شب میکوبیدیم میرفتیم مسجد قبا. چسبیده به حسینیهی ارشاد کوچهای هست که مسجد قبا همانجا است. آنوقتها امامجماعتش دکتر مفتح بود. میگویم میکوبیدیم میرفتیم، چون باید راهی طولانی را طی میکردیم. از جنوب تهران تا منطقهای در شمال تهران.
روزگار مثل امروز نبود که مترو، مدلبه مدل اتوبوس، تاکسی سبز و زرد باشد. وجه مشترک آن روز و امروز مسافرکشهای شخصی بودند و وجه تمایز هم آلودگی هوا بود، آن روز نداشتیم و امروز داریم. پیاده یا با اتوبوس خودمان را به مقصد میرساندیم. اگر بین میدان آزادی و سهراه آذری خطی فرضی بکشیم و از نزدیکیهای سهراه آذری پنج دقیقه به سمت شرق پیادهروی کنیم، به محلهی ما میرسیم. خانهی پدری من چسبیده به چهارراه امامزاده عبدالله بود، خیابان سیزدهمتری حاجیان، مسجد جوادالائمه.
نبش چهارراه یک داروخانه بود، چسبیده به آن یک نانوایی. قوارهی بعدی یک خرابه بود و کنار آن خانهی ما. روی نقشه مسجد امیرالمومنین به ما نزدیکتر بود اما من میرفتم مسجد جوادالائمه. دلایل متعددی داشت: جوادالائمه کتابخانه داشت و آن یکی نداشت. این یکی گروه تئاتر داشت و آن یکی نداشت. پیشنماز این یکی باحال بود و پیشنماز آن یکی باحال نبود. در این یکی مسجد طلبهی جوانی به نام محمدعلی زم، بین دو نماز ظهر و عصر سخنرانیهای تندی میکرد؛ آنچنان که میترسیدیم بیایند در مسجد را تخته کنند و در آن یکی مسجد از این خبرها نبود. این یکی جلسات قصهنویسی داشت و آن یکی نداشت. با همهی این حرفها کتابخانه عنصر مهمی بود.
آقای هادی علیاکبری مسئول کتابخانهی مسجد جوادالائمه بود و من کتابدار. یکجورهایی دستیار امیرحسین فردی در کتابخانه. به بچهها کتاب میدادیم و دربارهی کتابها گفتوگو میکردیم. گروه تئاتری هم داشتیم. گروه تئاتر بزرگترها و گروه تئاتر نوجوانها. تشکیل گروه تئاتر نوجوانان یکی از خاطرات بهیادماندنی مرا رقم زد. نمایشی را با گروهی از نوجوانان کتابخانه تمرین کرده بودیم. من نویسنده و کارگردانش بودم و تا آنجا که یادم مانده بازیگرانش برادرم مهدی خرامان، حسن جعفربیگلو، وحید امیری، حبیب والینژاد و… بودند. اولی و دومی شهید شدند. وحید امیری شاعر است و کارمند وزارت امور خارجه، حبیب والینژاد هم بعدها در چند فیلم بازی کرد و حال هم تهیهکننده است.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادوچهارم، بهمن ۹۵ ببینید.