مادرم ایمان داشت که قرار است دوقلو داشته باشد اما بعد فقط من را دنیا آورد. ظاهرا هیچکس انتظار نداشت که او دوقلو باردار باشد. در روستا همه به پیشگوییهای دیوانهوارش از آینده عادت داشتند ـ پیشگوییهایی که هیچوقت به حقیقت نمیپیوستند. وقتی من پنج سالم بود پدرم مرد، میگویند از سرطان اما خودم فکر میکنم که به احتمال زیاد مادرم با جادوگریها و دیوانگیهای ذهنیاش او را کشت.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هفتادوپنجم، اسفند ۹۵ و فروردين ۹۶ ببینید.
* اين داستان با عنوانLuis Alberto سال ۲۰۱۲ در مجموعهداستان Antologia del micrrelato español منتشر شده است. ترجمهی اين داستان از زبان اسپانيايی انجام شده.