تجربههای اول ماندگارند. مثل سفرندیدهای كه تازه در مسیر قدم برداشته. از میانهی راه، مقصد هم فراموش میشود و حاشیه بر اصل غالب میشود. حالا این آدمها و اتفاقات و محیط اطراف هستند كه اهمیت پیدا میكنند و میتوانند در ذهن ثبت شوند. در متن پیشرو علی غبیشاوی از تجربهی اول بازدیدش از نمایشگاه كتاب تهران میگوید. وقتی كه برای آدم بیخبر، جاها و حجمها از كتابها جذابتر میشوند.
از دوازده سیزده سال پیش تا همین پارسال پیرارسال، تنها چیزی که میتوانست رخوت و افسردگی روزهای بعد از تعطیلات سال نو را از تنم بگیرد و سرحالم بیاورد، طی شدن دههی اول اردیبهشت و رسیدن به روزهای نمایشگاه کتاب بود. اما تبدیل شدن نمایشگاهگردی به یکی از تفریحات سالم و ثابت سالانهام اتفاق ساده و بیدردسری نبود.
ساعت شش صبح جمعه، هجدهم اردیبهشت سیزده سال پیش، وقتی همراه با شانزده هفده نوجوان شانزده هفدهسالهی خوابآلودهتر از خودم سوار آن مینیبوس ایویکوی اگزوزترکیده شدم و مینیبوس از جلوی مدرسهی علمیهمان در انتهای زنبیلآباد قم راه افتاد طرف تهران، نه من و نه هیچکدام از آنها نمیدانستیم داریم کجا میرویم و در نمایشگاه چه چیزی در انتظارمان است.
همهی کلکسیونرها و آرشیویستهایی که میرفتند تا با گرفتن امضای فلان نویسنده در اولین صفحهی چاپ جدید کتاب قدیمیاش، کمیوکاستی مجموعههایشان را کامل کنند، همهی سالآخریهای طرح و کارورزیگذراندهای که از شهرستان میآمدند تا کتابهای آزمون تخصصیشان را با تخفیف نمایشگاه بخرند، همهی پدر و مادرهای جوانی که میآمدند برای بچهی توراهیشان کتاب حمام ضد آب بگیرند، همهی مدیران فرهنگیای که میآمدند در مراسم رونمایی از کتابها در نشستهای سرای اهل قلم، نطقهای تکراریشان را بخوانند، همهی کرمکتابهایی که میآمدند ترجمههای جدید و خواندنیتر رمانهای مورد علاقهشان را بخرند، همهی مدیران فروش شرکتهای تازهتاسیسی که میخواستند آخرین کتاب منتشرشده دربارهی بازاریابی را تهیه کنند، همهی منتقدینی که سعی میکردند حرفها و ایدهها و نظرات بیشمارشان راجع به چاپ ششم مجموعهشعر فلان شاعر جوان را در بیست دقیقه وقت نشستهای حاشیهای نمایشگاه خلاصه کنند، همهی بازنشستههایی که بعد از سیصد جمعه کوهنوردی رفتن و دوچرخهسواری و سینما رفتن، یادشان افتاده بود به نمایشگاه هم سری بزنند، همهی نویسندگان کتاباولیای که بعد از دعوت شدن به غرفهی انتشاراتی که کتابشان را چاپ کرده، شهرت را مزهمزه میکردند، همهی غرفهداران کتابهای کمکدرسیای که با احتساب تخفیف پانزدهدرصدیشان نیز هشتونیم برابر روزهای عادی سود کرده بودند… از هیچکدام از این اتفاقات و آدمها و هزاران اتفاق و آدم دیگر هیچ اطلاعی نداشتیم و فقط با تصوری کلی سوار مینیبوس شده بودیم.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادوششم، ارديبهشت ۹۶ ببینید.