نام ریموند کارور با داستان کوتاه عجین شده است. کسی که در دههی هشتاد میلادی جان تازهای به این سبک ادبی بخشید و از آن زمان نامش در میان تاثیرگذارترین نویسندگان قرن قرار گرفت. ریچارد فورد، نویسندهای که خود از بزرگان ادبیات آمریکا محسوب میشود، در این متن با مرور دوستی چندین و چند سالهی خود با کارور نشان میدهد که چگونه زندگی حرفهای یک نویسنده تحت تاثیر اشتباهات و تصمیمات گذشته قرار میگیرد. تصویری انسانی که میتوان در آن عوامل موفقیت و دلایل محبوبیت کارور را دید و از شیوههای تاثیرپذیری فورد از آثار این دوست نویسنده مطلع شد.
ریموند را اولین بار پاییز سال ۱۹۷۷ دیدم. دیدارمان در یکی از آن جشنوارههای نیمهمجلل ادبی بود که هنوز هم در دانشگاههای آمریکا برگزار میشوند و گروه متنوعی از نویسندگان نظمنویس و نثرنویس را دور هم در ی ک دانشکده جمع میکنند (در این مورد خاص در دانشکدهي اسامیو در دالاس). شبها داستانخوانی میکنند، بعدازظهرها میزگرد و کلاسهایی برای دانشجویان برگزار میشود و آخرشب هم وقت دورهمی با دوستان در کافهی هتل هیلتون است و گاهی هم مسخرهبازیهایی بیخطر. ماجرا خیلی جدی نیست و همهی اینها هم به امید دریافت کمکهزینهای در آینده است. زندگی ادبی خارج از نیویورک را همینها پر میکند.
در میان ستارههای ادبی درخشانی همچون فیلیپ لوین و ای. ال دکتروف که حتی آن زمان هم درخشششان چشم را میگرفت، من و ری نورهایی کمفروغ بودیم. یکی از دوستانمان در اسامیو ما را هم گذاشته بود جزو «مدعوین» تا هم کمی پول گیرمان بیاید و هم کمی دیده شویم؛ چیزی که واقعا به آن نیاز داشتیم. من سال قبلش یک رمان چاپ کرده بودم که استقبال چندانی از آن نشده بود و ری اولین مجموعهداستانش با عنوان میشود خواهش کنم لطفا ساکت باشی؟ را منتشر کرده و نامزد جایزهی کتاب ملی شده بود.
صادقانه بگویم آن زمان نمیدانستم ریموند کارور کیست. بهنظر نمیآمد قرار است در ده سال آینده اسمش ورد زبانها بشود، داستانهایش بشوند معیار و الگوی این سبک ادبی و خودش تا جایگاه «چخوف آمریکایی» بالا برده شود.
شاید اسم ری کارور را قبل از آن شنیده بودم. شاید چیزهایی در مورد دوران نوشخواری ادبیاش در آیووا یا ساحل سانفرانسیسکو میدانستم ولی این را مطمئنم که تا آن موقع هیچ داستانی از کارور نخوانده بودم. من سیوسهساله بودم و ری حدودا سیونهساله. هیچکداممان هنوز نتوانسته بود سرش را از آسمان مهگرفتهای که نویسندگان جوان ـ گاهی برای چند سال و گاهی تا ابد ـ در آن سیر میکنند بیرون بیاورد. سطحی که در آن شما درک مبهمی از وجود یک «جهان نویسندگی» دارید، چند اسم از گوشه و كنار این جهان میشناسید، چند داستان نوشتهاید، گاهی دری به تخته میخورد و بخت چاپ شدن داستانتان را پیدا میکنید ولی در بیشتر اوقات دارید جان میکنید تا انزوا و سماجت را بهعنوان یک فضیلت جا بزنید و ناشناخته بودن را تبدیل کنید به شبیخونی پنهانی به سمت توجه همگانی.
ری آن زمان ازدواج کرده بود و دو فرزند نوجوان داشت. مدت زیادی از ترک الکلش نمیگذشت. راستش را بخواهید اولین چیزی که آن هفته در مورد ری شنیدم، حتی قبل از دیدنش، این بود که او مدتها غرق در الکل بوده و بارها و بارها سعی داشته ترک کند و بالاخره با کمک گروه الکلیهای ناشناس توانسته اعتیادش را کنار بگذارد ولی هنوز در خطر سقوط مجدد قرار دارد. دعوت از او برای شرکت در جشنوارهات، برای تدریس در دانشکدهات، برای نشستن پشت ماشینت، برای مواظبت از خانهات و برای راه بردن سگت کاری است پرخطر.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هفتادوششم، ارديبهشت ۹۶ ببینید.
* این جستار گزیدهای است از مقالهی Good Raymond که پنجم اکتبر ۱۹۹۸ در مجلهی نیویورکر منتشر شده است.