وقتی از نویسندگان داستان کوتاه آمریکایی حرف میزنیم نامهای بزرگی به ذهن میرسند. از ریموند کارور گرفته تا جورج ساندرز اما حتی در این کشور هم مخاطبان داستان کوتاه روزبهروز کمتر میشوند و ظهور اینترنت و زوال مجلههای کاغذی نیز به این امر سرعت بخشیده. استفن کینگ، نویسندهی آمریکایی، در این متن از وضعیت این سالهای داستان کوتاه در آمریکا میگوید و اینکه تغییر جنس مخاطبان چه تاثیری در شکل نگارش داستانهای کوتاه معاصر گذاشته است.
داستان کوتاه آمریکایی زنده و قبراق است.
از شنیدنش خوشحال شدید؟ من هم میشوم. فقط کاش واقعیت داشت. در مورد اینکه این فرم هنری هنوز زنده است میتوانم شهادت بدهم. در مقام ویراستار «بهترین داستانهای کوتاه آمریکایی سال ۲۰۰۷» صدها داستان کوتاه خواندهام و خیلیهایشان هم داستانهای خوبی بودهاند. برخیشان حتی به مرز عالی بودن میرسیدند. ولی «قبراق»؟ ماجرای این یکی فرق میکند.
از راههای مختلفی به این صدها داستانی که میگویم دست پیدا کردم. بعضیهايشان را نویسندهها و دوستانم پیشنهاد داده بودند. چندتایی دیگر را از اینترنت گرفته بودم. تعداد زیادی را هایدی پیتلور، سردبیر کل مجموعه، برایم فرستاده بود ولی هیچوقت به اینها رضایت ندادم و داستانهای زیادی را هم در مجلههایی خواندم که از دکهها و کتابفروشیهای فلوریدا و مین میخریدم. میخواهم اول برایتان ماجراهای معمول شکار داستان کوتاه در کتابفروشی بزرگ مورد علاقهام را تعریف کنم. لطفا تحمل کنید. دلیل دارد.
وقت آمدن شمارهی جدید مجلههای تینهاوس و زئوتروپ: آلستوری است و میروم کتابفروشی. شمارهی جدید نیویورکر را بدون شک خواهند داشت و شاید شمارههای جدید گلیمرترین و هارپرز را هم داشته باشند. احتیاجی نیست آتلانتیک را بخوانم؛ مسئولان مجله تصمیم گرفتهاند هر سال کل مجموعهداستانهایشان را در یک ویژهنامه منتشر کنند و بقیهی سال را به انتقاد از داستانهای بقیه بگذرانند.
وارد کتابفروشی میشوم و اولین چیزی که میبینم چیست؟ یک میز پوشیده از کتابهای گالینگور داستان که بین ۲۰ تا ۴۰ درصد تخفیف خوردهاند. کتابهای جیمز پترسون و دانیل استیل و نویسندهی ارادتمند شما حضور داشتند. بیشترشان دورریختنیاند ولی گذاشته شدهاند درست جلوی در، جایی که به محض ورود چشمتان را میگیرد. چرا؟ چون پول اجارهخانه را همینها درمیآورند.
از جلوی پرفروشترینها، از جلوی شومیزهای تجاری با اسمهایی مثل چهکسی جوجهی مرا دزدید؟، راز پولدار شدن و پنیر بزرگی شوید، از جلوی کتابهای معمایی، از جلوی راهنماهای تعمیرات خودرو، از جلوی کتابهای عکس تخفیفخورده (با قیافهی ناراحت و ورقخوردهشان و برچسب قرمز تخفیف) میگذرم. میرسم به دیوار مجلهها در همسایگی بخش کودکان؛ جایی که داستانخوانی جریان دارد. به قفسهی مجلهها خیره میشوم و مجلهها مشتاقانه نگاهم را جواب میدهند. ستارههای مشهور با کتوشلوار و لباس مهمانی، مدلهای جینپوش، سیستمهای صوتی لوکس، مجریهای تلویزیونی و رژیمهای غذاییشان ـ همهشان دارند فریاد میزنند «من را بخر، من را بخر. من را ببر خانه. زندگیات را عوض میکنم.»
نیویورکر و هارپرز را میتوانم همینطور که ایستادهام بردارم و لازم نیست مثل خدمتکار مدرسهای که خم شده تا یک تکه آدامس سمج را از روی زمین بتراشد زانو بزنم. برای باقی مجلهها دقیقا باید به همین حالت دربیایم. امیدوارم خانم جوانی که مشغول ورق زدن مجلهی عروس مدرن است فکر نکند قصد بدی دارم. امیدوارم مرد جوانی که بین مجلههای علمیتخیلی استارلاگ و فانگوریا مردد است پایش را نگذارد رویم. میخزم جلوی پایینترین ردیف، جایی که تمیزیاش نشان میدهد گذر آدمهای زیادی به آن نیفتاده. اینجا گنجهای تازهای پیدا میکنم: نهفقط زئوتروپ و تینهاوس، که فایوپوینت و کنیون ریویو هم هست. گلیمرترین ندارند ولی مجلههای آمریکن شورت فیکشن، آیووا ریویو و حتی آلاسکا کوارترلی ریویو هست. تلوتلوخوران بلند میشوم و لنگلنگان به سمت صندوق میروم. قیمت مجلههایی که برداشتهام روی هم میشود هشتاد دلار. در بخش مجلهها خبری از تخفیف نیست.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هفتادوهفتم، خرداد ۹۶ ببینید.
*این جستار با عنوان What Ailes the Short Story سپتامبر ۲۰۰۷ در نشريهي نیویورک تایمز منتشر شده است.