پی‌یر لوتی با لباس شرقی درخانه‌ی خود در روشفورد فرانسه | بخشی از اثر

روایت × گزارش

برشی از کتاب سیاحتنامه‌ی پی‌یر لوتی در مراکش

پی‌یر لوتی نویسنده و جهانگرد فرانسوی (۱۸۵۰ تا ۱۹۲۳) از تاثیرگذارترین نویسنده‌های اروپایی در روزگار خود به حساب می‌آمد و نویسنده‌های مشهوری مثل مارسل پروست از برخی آثار او مثل داستان یک کودک (Le Roman d'un enfant) تاثیر زیادی پذیرفته‌اند. او از جوانی به بیشتر کشورهای دنیا سفر ‌کرد و سرزمین‌های آسیایی و آفریقایی زیادی را به چشم دید. لوتی درباره‌ی کشورهایی که در نقش جهانگرد یا سفیر به آن‌ها قدم می‌گذاشت کتاب‌هایی در قالب داستان یا سفرنامه می‌نوشت. یکی از آثار او خاطرات سفرش به مراکش است که در این سفر همراه هیئت سفرای فرانسه به حضور حسنِ اول سلطان وقت مراکش ‌رسید.
حسن اول که به مدت بیست‌ودو سال در مراکش سلطنت داشت توانست با جنگ‌های فراوان و اتحاد دادن قبایل و پیشگیری از نزاع‌های عشیره‌ای، مراکشی متحد و مدرن به پایتختی فاس بنیان‌گذاری کند. پی‌یر لوتی در سفرنامه‌ی خود از مراکش اواخر قرن نوزدهم میلادی از نبود امکاناتی مثل جاده و پل و وسایل حمل‌ونقل گفته و از مشکلات ناشی از باران‌های شدید موسمی و وضع نابسامان کوچه و خیابان‌های طنجه و فاس (فز) و اوضاع کاروان‌ها و باقی مسائل این کشور آفریقایی به‌ویژه در دو شهر اصلی آن. آنچه در زیر می‌خوانید برشی از این سفرنامه است.

از سواحل اسپانیا و از شهر الجزیره و جبل‌الطارق شهر طنجه که بندر مراکش و در بوغاز جبل‌الطارق واقع است در سواحل سمت مقابل مشاهده می‌شود. طنجه شهری است در مراکش که در منتها نقطه‌ی شمالی آفریقا واقع و به اروپا خیلی نزدیک است. در سه یا چهار ساعتی کشتی از اروپا به آن‌جا می‌رود و هر سال زمستان عدد کثیری سیاح به این شهر می‌آیند. الحال همه‌ی اقسام اشخاص از ملل مختلفه درین شهر آمدوشد می‌نمایند و از آن‌جا که محل معاشرت ملل متنوعه می‌باشد، سلطان مراکش آن‌جا را شهری تصور کرده که متعلق به خارج مذهب بوده باشد و به این واسطه تقریبا صرف نظر از آن‌جا کرده است.

به اسکله‌ی بندر طنجه فرود آمدم
از ورود به این بندر بیشتر از سایر بنادر آفریقا حالت حیرت و گرفتگی قلب بر شخص مسافر دست می‌دهد. وقت ظهر که آفتاب تابش مخصوصی داشت، همین که به اسکله‌ی بندر طنجه فرود آمدم، از زمان گذشته تاسف خورده و نادم بودم که چرا به این مکان آمده‌ام. صبح آن روز در اسپانیا بودم و مسافرت را در راه‌آهن و کشتی به‌راحتی می‌نمودم ولی در چنین مدت قلیل بُعد کلی از اسپانیا حاصل شده به این بندر وارد شدم و حالت حزن‌انگیز مرا گرفته، چرا که بشاشت و ذوق و حرکت اهل اروپا در ساکنین این شهر به‌هیچ‌وجه ملاحظه نمی‌شود.

دو نفر مستحفظ موسوم به سلام و قدور که در خدمت‌گزاری سفیر دولت فرانسه بودند و لباس بلند پشمینه پوشیده بودند که به زمین می‌کشید، انتظار ما را در اسکله می‌کشیدند که ما را به سفارت فرانسه هدایت نمایند.


تصنیف ازمنه‌ی قدیمه
شب همان روزی که وارد شدم مقارن غروب آفتاب، اول‌دفعه به تماشای اردوی مسافرت خودمان رفتم. از آن‌جا راه افتادم و از میدان بازار بزرگ که قدری بالای شهر و خارج دیوارهای کهنه‌ی کنگره‌دار و خارج دروازه‌های قدیم واقع است، به شهر طنجه مراجعت کردم. در این بین صدای بوق بزرگی که اختصاص به جماعت عرب دارد مسموع شد و این صدا سایر صداها را خاموش کرد. چند سال قبل این صدا را شنیده بودم و از آن وقت به بعد دیگر آن را استماع نکرده بودم. از استماع آن لرزه بر اندامم افتاد و اقلیم آفریقا و خیال اقامت در آن بر من اثر کلی نمود. سپس صدای بوقی به‌شدت مسموع شد. به‌نظرم آمد که آنچه در آن نواخته می‌شد، تصنیف ازمنه‌ی قدیمه و مدیحه‌ی اوقات ماضیه بود. همین که فکر کردم من تازه به مدخل این دولت مغرب‌زمین وارد شده‌ام و به‌زودی داخل آن خواهم شد، از خیال آن‌که چیزهای تازه تماشا خواهم کرد، بشاشت موقتی بر من دست داد. مقصد من شهر فز بود و بر من واضح بود که وضع احوال در آن‌جا الحال مانند وضع احوال هزار سال قبل از این است.


حرکت به سوی فز
هشت روز به جهت تهیه و تدارک صرف شد تا آن‌که اسباب و لوازم حرکت از طنجه فراهم آمد. قرار بر این شد که فردا صبح حرکت نماییم. آدم‌های ما محض آن‌که از احمال و انتقال کثیره مواظبت به عمل آورند در کوچه خوابیده و لباس خود را مانند بالاپوش به روی خود انداخته شباهت به یک تل پشم زردرنگی داشتند. به محضی که آفتاب طلوع نمود، همگی از خواب بیدار شده به حرکت افتادند. طولی نکشید که از آن‌ها صداهای غریب برخاسته و مانند این به‌نظر آمد که با یکدیگر مشاجره و منازعه می‌نمایند. چون عربی سختی غریبی دارد، اشخاصی که با یکدیگر تکلم می‌نمودند چنین به‌نظر می‌آمدند که به یکدیگر دشنام می‌گویند. همهمه‌ای که از این جمع برمی‌خاست و آنا فآنا شدت می‌یافت، همهمه‌ی معمولی را که در صبح شنیده می‌شود از قبیل صدای خروس و تهیه‌ی اسب و قاطر و صدای شتر همه را کلیتا از میان برد. چون به این‌گونه همهمه‌ها عادی بودم می‌دانستم که اتفاق فوق‌العاده به ظهور نرسیده و به خود گفتم این‌ها مال‌ها هستند و قاطرچی‌های ما می‌خواهند آن‌ها را حاضر نمایند.


پول سفید
همین که ما از این ازدحام جدا شدیم و از همهمه‌ی آن‌ها آسودگی حاصل کردیم در اطراف سفارت، فقرا که در طنجه به عدد بسیار هستند و دیوانه‌ها و شل‌ها و اشخاص کور همگی جمع و حاضر بودند که با ما وداع نمایند و سفیر فرانسه بر حسب رسمی که داشت جلو درب سفارت حاضر شده و پول سفید میان آن‌ها می‌ریخت.


دیدار جادوگران و آتش‌خوران
از جمله چیزهایی که آن را هرگز فراموش نخواهم کرد، در بالای شهر زمین وسیع ریگزاری امتداد دارد که همواره روی آن شتر زیاد می‌خوابد و متصلا ازدحام کثیری در آن‌جا آمدوشد می‌نماید و لباس آن‌ها قسمی است که سر آن‌ها را می‌پوشاند و از صحرا می‌آیند و باید به این شهر بیایند. در این مکان جمع شده با یکدیگر خلطه و آمیزش می‌کنند. در این‌جا از صبح تا شب صدای طبل و نی بلند شده و جادوگران و آتش‌خوران و شعبده‌بازان و مارگیران جمع شده و هرکس صنعتی اختیار نموده است، معمول داشته مردم را تماشا می‌دهد.
اجزاء ما مرکب بودند بر پانزده نفر. از این عدد، هفت نفر صاحب‌منصب بودند. لباس رسمی ما که با لباس و وضع همراهان و سواران اختلاف داشت، اسباب شکوه مخصوصی گردیده بود. پنج نفر صیاد آفریقایی که لباس آبی‌رنگ پوشیده بودند ما را همراهی می‌کردند. پاشای شهر طنجه که نیز به جهت مشایعت ما آمده بود پیرمردی است که ریش سفید و تمام لباس او سفیدرنگ است.

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هفتادوهشتم، تیر ۹۶ ببینید.

*‌‌‌‌سیاحتنامه‌ی پی‌یر لوتی در مراكش، ترجمه‌ی علی مترجم، كتابخانه‌ی سلطنتی (انتقالی به كتابخانه‌ی ملی)، نسخه‌ی خطی، ۱۲۶۹ هجری شمسی.