طرح: آتلیه‌ی داستان

کارگاه داستان

قسمت دهم توصيه‌هايی برای نوشتن «شرح صحنه»

در ادامه‌ی سرفصل‌های آموزشی دنباله‌دار که تاکنون درباره‌ی مهارت‌های نویسندگی چاپ شده، از شماره‌های پیش در صفحه‌ی کارگاه داستان، اصغر عبداللهی داستان‌نویس و فیلمنامه‌نویس باسابقه، طی سلسله درس‌هایی به ارائه‌ی اصول درام و نحوه‌ی اجرای آن‌ها در اثر داستانی می‌پردازد. عبداللهی در هر شماره، با زبانی ساده، داستان شکل‌گیری یکی از قصه‌ها یا فیلمنامه‌هایش را در قالبی روایی بیان می‌کند. این‌بار او سراغ یکی از ارکان نوشتن فیلمنامه، یعنی «شرح صحنه» می‌رود و با مرور تجربیاتش در نوشتن فیلمنامه‌ی خانه‌ی‌ ابری (۱۳۶۵) این مفهوم را به صورت مصداقی شرح می‌دهد.

«شرح صحنه نمی‌خواد، فقط دیالوگا رو بنویس بده به بازیگرا.»

یکه خوردم. یعنی چی شرح صحنه نمی‌خواهد. بدون شرح صحنه بازیگرها از کجا بفهمند چی به چیست؟ پس چرا تاکید می‌کنند فیلمنامه شرح صحنه می‌خواهد و توضیح صحنه و حتی میزانسن و دکوپاژ و ای بسا اکت و حرکتی که اشخاص قصه انجام می‌دهند.

می‌خندند، گریه می‌کنند، بغض می‌کنند، خشمگین می‌شوند. فضاسازی چه می‌شود؟ و غیره و غیره.

فیلمنامه‌ای که نوشته بودم با حساب هر صفحه یک دقیقه شده بود نودوپنج صفحه و حالا که در مقام برنامه‌ریز و دستیار کارگردان باید فقط دیالوگ‌ها را به بازیگرها می‌دادم شد کمتر از شصت صفحه.

«توی شرح صحنه چیزایی نوشتی که بازیگر گمراه می‌شه از نقش.»

روز/ داخلی/ خانه
ساعت شماطه‌دار، از این ساعت‌ها که مرغ دانه‌چین دارد، شروع می‌کند به زنگ زدن. ساعت روی طاقچه بالای شومینه خاموش است. خاکستر قدیمی هنوز در شومینه هست. یک صندلی ننویی کنار شومینه آهسته تکان می‌خورد و …

«چرا ساعت شماطه‌دار مرغ دانه‌چین؟ منظورت چیه؟ استعاره‌س؟»

«نه، فقط ساعته.»

«خب چرا همچین ساعتی؟ مرغ دانه‌چین؟ و خاکستر توی شومینه‌ی خاموش؟ و اون صندلی ننویی؟ چرا تکون‌تکون می‌خوره؟ مگه پنجره بازه؟ مگه باد می‌آد؟ استعاره‌س؟»

استعاره که نبود قطعا. من به نیت استعاره نبودم، همین‌طوری و بی‌هیچ منظور خاصی تصویری از یک خانه متعلق به زن و شوهری از طبقه‌ی متوسط تهرانی داده بودم. این ساعت‌های شماطه‌دار مرغ دانه‌چین دیگر مرسوم نبود. اصلا ساعت شماطه‌دار دیگر مرسوم نبود. شومینه هم دیگر شومینه‌های واقعی نبود که خاکستر تویش باشد. نمایی بود از شومینه. و صندلی ننویی؟ نمی‌شد گفت نیست اما اگر بود حتما یادگار روزگار قدیم یک خانه بود. به این زوج میانه‌سال طبقه‌ی متوسط می‌آمد که روی صندلی ننویی بنشینند خودشان را در حین فکر کردن تکان‌تکان بدهند؟ در معلومات قصه هیچ اشاره‌ای به این‌که این خانه چه سابقه‌ای دارد نشده بود. مسئله‌ی قصه نبود.
«یعنی همچه چیزایی توی هیچ خونه‌ای نیست الان؟ نمی‌شه که یه زوج میانه‌سال طبقه‌ی متوسط تهرانی ساعت شماطه‌دار مرغ دانه‌چین داشته باشند؟ یا صندلی ننویی؟ یا شومینه؟ نمی‌شه گفت نیست.»

«نمی‌شه گفت نیست اما وقتی ما نشون بدیم یعنی داریم استعاره می‌دیم. تماشاچی هروقت مرغ دونه‌چین رو تو ساعت ببینه فکر می‌کنه این حتما یه معنا، یه چیزیه که اینا گذاشتن جلوی چشمش. خودت اگه یه فیلمی ببینی که توش یه ساعت شماطه‌دار مرغ دونه‌چینه چی می‌گی؟»

«می‌گم این ساعت از مادری پدری به ارث مونده تو این خونه.»

«تو فیلمنامه هس؟»

خیر، هیچ اشاره‌ای توی فیلمنامه نبود. هیچ اشاره‌ی مشخصی به اسباب اثاثیه‌ی خانه نبود. طراحی صحنه یا لباس موردی است که در شرح صحنه می‌آید. چقدر؟ چقدر شرح صحنه باید بدهیم؟

شرح صحنه اشتراک بین نویسنده و کارگردان است. باید با پلات و مضمون قصه و طبعا فضای قصه و تاریخیت قصه و شخصیت‌پردازی اشخاص قصه انطباق داشته باشد. زیاده‌گویی نکند. حوصله‌سربر نباشد. نقش دیگران را به عهده نگیرد. شرح صحنه داستان کوتاه مستقل نیست. مثلا اگر ساعت شماطه‌دار مرغ دانه‌چین می‌گذاریم روی طاقچه‌ی شومینه باید اشاره بشود این ساعت بخصوص چرا در این خانه هست. چون فرض ما بر این است که اسباب اثاثیه‌ی یک خانه‌ی نیمه‌سنتی طبقه‌ی متوسط از جهیزیه‌ی زن است. یا بعدها تهیه شده، به سلیقه‌ی زن یا مرد یا هر دو. اگر بر شیئی تاکید بشود باید جایی اطلاع‌رسانی بکنیم که منظور از این تاکید چیست. شیئی فقط کارکردی واقعی دارد یا اشاره به مضمون است. استعاره مثلا. وظیفه‌ی نویسنده موقع نوشتن شرح صحنه چقدر است؟
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هشتادم، شهريور ۹۶ ببینید.