دیوانگی یك عالم فردی است. دیوانه تاب جهان واقع را ندارد و درون خودش جهان دیگری میسازد. وقتی این جهانهای فردی كنار هم جمع میشود تناقضی واقعی شكل میگیرد. كسی كه تاب جهان واقع را نداشته چطور باید كنار اینهمه دنیاهای ذهنی دیوانهوار زندگی كند.
این فضای متناقض طی قرنها همیشه كنجكاویبرانگیز بوده و دانشمندان و جامعهشناسان و معماران را به سوی خودش میكشیده. در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، خلاف كلیشهی رایج فیلمها كه آسایشگاههای روانی را جایی مخوف و بیماران روانی را مثل زندانیها نشان میدادند، برای این بیماران بهترین ساختمانها ساخته میشد و تفریحات و آرامشی كه برایشان مهیا میشد از سطح زندگی معمولی آدمهای اجتماع بالاتر بود؛ رنگهای شاد، فضاهای دلانگیز و چیدمانی كه شوق زندگی را زنده كند. برای دیوانگی مرزی از اندوه قائل بودند كه قرار بود دیوانهخانه آن را پس بزند؛ بهشتی زمینی برای آدمهایی كه در برابر واقعیت تاب نمیآوردند.
این مجموعه عكسهایی از دیوانهخانههای فراموششده است در آمریكای شمالی، مجموعهای از دیوانگیهای متروك آدمها، با مسواكها و كفشهای بولینگ، اتاقها و سقفهای شیروانی باقیمانده، خالی، خیالآور.