یك سال بعد از آنكه رومن گیرشمن، باستانشناس فرانسوی اوكراینیتبار، در سال ۱۳۱۱ شمسی برای حفاری به ایران آمد، همسر او تانیا گیرشمن هم بیتاب از دوری همسر، به گروه باستانشناسی او پیوست. تانیا كه دندانپزشك بود مجبور شد كارش را رها كند و بهعنوان دستیار همسرش در سایتهای باستانشناسی مشغول كار شود. از چند دهه قبل از آمدن خانوادهی گیرشمن به ایران، كاوشهای باستانشناسی در ایران با آمدن باستانشناسان اروپایی مثل دیولافوا، دُمورگان و هرتسفلد كلید خورده بود. آن روزها ایران بهشت باستانشناسان بود. صدها شهر و ناحیهی باستانی كه هركدام خاطراتی از هزارهها در دل خود داشتند، سفرهی گشودهای بود برای كاشفان باستانشناس كه هم جویای شهرت بودند و هم عاشق ماجراجویی. تانیا گیرشمن از عشق این سرزمین باستانی بود كه شهر و دیار و شغل و علاقهاش را كنار گذاشت و باقی عمرش را در ایران گذراند و كمكم به یك كارشناس آثار باستانی تبدیل شد. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطرات او است كه به كشفیات شهر باستانی بیشاپور میپردازد.
به سوی بیشاپور
به محض پایان یافتن گرمای طاقتفرسای هوا برای رفتن به بیشاپور آماده شدیم. از فرانسه هیچ خبری به ما نمیرسید و ما نسبت به سرنوشت عزیزانمان بسیار نگران بودیم.
اوایل ماه اكتبر شوهرم رانندهای استخدام كرد و ما به طرف بیشاپور به راه افتادیم. بیرون آوردن آتشكده به پایان رسیده بود. تالار بزرگ پذیرایی قصر را نیز از زیر خاك درآورده بودند. نخستین یافتههای ما در این سایت تودهای از تكههای گچبری پرنقشونگار بود كه در گذشته دیوارهای این سرای شاهانه را زینت میدادند. گچبریهای دوران ساسانیان هنوز چندان شناختهشده نبودند. باید سعی میكردیم از آنها اطلاعاتی به دست بیاوریم، اگرچه این كار در نخستین نگاه و در وضعیتی كه گچبریها در آن قرار داشتند مشكل یا ناممكن به نظر میرسید.
مسئولیت بزرگ را بر عهده گرفتم
به یاد داشتم وقتی از شیراز میگذشتیم پیرمردی را دیده بودیم كه سرگرم تعمیر گچبریهای یكی از مسجدها بود. تصمیم گرفتیم به دنبال او برویم و سرانجام پیدایش كردیم. پاسخ او چنین بود: «افسوس كه یك پایم لب گور است. حتی نمیدانم آنقدر عمر میكنم همین كار را هم كه در دست دارم تمام كنم یا نه.»
دست خالی بازگشتیم. فردای آن روز با خود گفتم: «اگر یك پیرمرد كوچكاندام ایرانی میتواند این كار را انجام دهد چرا من نتوانم؟» این مسئولیت بزرگ را بر عهده گرفتم كه مبتنی بود بر انتخاب و طبقهبندی قطعهها برحسب نگارهها و نقشمایهها یا شكلهای هندسی. طولی نكشید كه باغی را از گُل فرش كردم. با شكیبایی تمام روی زمین مینشستم، قطعههایی را كه شكستگیهای منظم داشتند و قابل پیوسته شدن به هم بودند پیدا میكردم و به محض اینكه با یكدیگر جور میشدند به هم میچسباندم. كمكم و روزبهروز قطعههای بزرگتری به دست میآوردم و با این كار نقشمایهها را بهتر تشخیص میدادم و تزئینات را بازسازی میكردم. كسانی را به كازرون فرستادم تا گچ بخرند. تختهی بزرگی را روی خركها گذاشتم. قطعههایی را كه اجزای یك قاببند را تشكیل میدادند، روی آن قرار دادم و كار ترمیم را آغاز كردم.
گچبری با تكنیك دندانسازی
متوجه شدم كه بعضی از گچبریها در گذشته قالبگیری شدهاند و پارهای دیگر را روی خود گچ تراشیدهاند. ابتدا از گروه دوم شروع كردم. كوشیدم قسمتهای ناقص را با گچ زنده پر كنم كه آن را در مقادیر كم در یك كاسهی كائوچویی مخصوص دندانسازی تهیه میكردم. وقتی گچ میگرفت به وسیلهی مداد طرحِ نقشهای ازبینرفته را بر مبنای نقشهایی كه مانده بودند میكشیدم و بعد با چاقو میتراشیدم. چاقو تنها وسیلهای بود كه در دسترس داشتم. طولی نكشید دریافتم كه چاقو دقیقا همان وسیلهی پیشرفتهای است كه در گذشته از آن استفاده میكردهاند.
وقتی یكی از قاببندیهای تزئینی به پایان میرسید و خشك میشد، كاظم كمكم میكرد و آن را طوری میگرفت كه بتوانم قسمتهایی را كه هنگام چسباندن به یكدیگر خالی ماندهاند از زیر پر كنم. بعد میبایست همهی آن را با نیهای درشت محكمتر كنم. نیها را از كنار رودخانه میچیدند و میآوردند و من آنها را با لایهی دیگری از گچ میپوشاندم. وقتی قاببندها خشك میشدند برای نمایش در موزه آماده شده بودند.
تكنیك میلهبستِ (آرماتور) من هم همان تكنیك گذشته بود. من بهتدریج همهی قاببندیها را ترمیم كردم، همهی آنهایی كه حتی در مقابل ناگواریها و رخدادهای نامطلوب بعدی هم مقاومت كردند.
كف ایوان قصر با سنگهای سیاه فرش شده بود. در سه طرف ایوان گذرگاهی به عرض حدود یك متر، كه كاملا از گچ ساخته شده بود، در جوار دیوارها دیده میشد. این موضوع فكر شوهرم را بهشدت مشغول كرده بود. به چه دلیل چنین تالاری با سنگفرشهایی اینچنین زیبا از سنگهای صیقلی و دیوارهای مزین به گچبریهای كندهكاریشده معبری چنین حقیر دارد؟
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هشتادوسوم، آذر ۹۶ ببینید.
من هم باستانشناس شدم، خاطرات تانيا گيرشمن، ترجمهي فيروزه ديلمقاني، انتشارات بنياد فرهنگ كاشان: ۱۳۸۹.