همهجای دنیا غذا آدمها را كنارهم جمع میكند. این همنشینی جمعیت و غذا باعث شده صنایع زیادی جذب این جمعیت شوند، صنایعی كه سعی میكنند این شوق مردم را به تجارت تبدیل كنند. گزارش دیوید فاستر والاس از جشنوارهی لابستر(شاهمیگو) در ایالت مین آمریكا خلاف آن چیزی است كه از اینجور گزارشها انتظار داریم، نه مشوق است نه فراخوان، نه حتی راغبمان میكند كه این موجود را بخوریم اما دقیق و تكاندهنده است. هر سال اواخر ماه ژوئیه در منطقهی میدکاست، یعنی سمت غربِ خلیج پنابسکات که قلبِ صنعت لابستر ایالت مین آمریكا به حساب میآید، بازار بزرگ و پررونق و پرعطروطعمِ جشنوارهی مین برپا است. توریسم و لابستر دو صنعت منطقهی میدکاست به شمار میروند که هردو کسبوکارِ فصل گرمایند اما جشنوارهی مین بیش از آنکه محل تقاطع دو صنعت باشد، همسازی حسابشدهای است؛ پرهیاهو و مسرتبار و سودآور. موضوع این یادداشت پنجاهوششمین جشنوارهی سالانهی مین است که از سیام ژوئیه تا سوم اوت ۲۰۰۳ با شعار تبلیغاتی «فانوس دریایی، خنده و لابستر» برگزار شد.
طبیعتا همه میدانند لابستر چیست اما قاعدتا چیزهای زیادی برای دانستن هست که ما بهشان بیتوجهیم و البته همهاش به علایق آدمها بستگی دارد. از نظر ردهبندی جانوری، لابستر سختپوستی دریایی از خانوادهی هوماریدا است. مشخصهی بارزش پنج جفت پای بنددار است که اولین جفت آن به چنگالهای گازانبری بزرگی ختم میشود که برای از پا انداختن شکار کاربرد دارند. لابسترها مثل گونههای دیگرِ گوشتخوار ته دریا هم شکارچیاند و هم لاشخور. لابسترها در واقع حشرات دریایی غولپیکرند.[۱] قدمتشان مثل همهی بندپایان به دوران ژوراسیک برمیگردد و از نظر بیولوژیک، آنقدر از پستانداران قدیمترند که انگار از سیارهی دیگری آمدهاند. این موجودات در حالت طبیعی به رنگ قهوهایسبزند و وقتی از چنگالهای خود بهعنوان اسلحه و از شاخکشان مثل شلاقی برای از پا درآوردن شکار استفاده میکنند، اصلا منظرهی قشنگی به وجود نمیآورند. این نکته که لابسترها آشغالخورهای کف دریا هستند هم درست است. موجودات مرده را میخورند، اگرچه از صدفداران زنده، برخی ماهیهای آسیبدیده و گاهی از یکدیگر هم تغذیه میکنند.
اما خودشان غذای لذیذیاند یا دستکم ما اینطور فکر میکنیم. هرچند تا حدود اوایل قرن نوزدهم لابستر غذای بیپرستیژی محسوب میشد که فقط فقرا و بیماران بستری در بیمارستان میخوردند. حتی در فضای بستهی کیفریِ آمریکای قدیم، برخی مستعمرهها قوانینی علیه خوراندنِ لابستر به ساکنان بیش از یک بار در هفته وضع کرده بودند چون کاری سنگدلانه و غیرعادی به نظر میرسید، مثل اینكه مردم را مجبور کنید موش بخورند. یک دلیل وضع چنین قانونی وفور و ارزانی لابستر در نیوانگلند قدیم بود. «وفور باورنکردنی» را از منبعی موثق نقل میکنم. در گزارشها آمده که «بازدیدکنندگان پولیموث» بهراحتی به آب میزدند و با دست هرآنچه میخواستند صید میکردند و در سواحل بوستون بعد از طوفانهای سهمگین، لابستر بود که موج میزد ـ این مورد آخر را مزاحمتی بویناک توصیف کرده که در نهایت برای رهایی از دستشان از آنها برای کود استفاده میکردند. البته در جوامع پیشامدرن، لابستر را اغلب بعد از مردنش میپختند و بعد در نمک یا در ظروف بیهوا کنسرو و نگهداری میکردند. صنعت لابستر ایالات مین نخستین بار در کارخانجات کنسروسازی کنار دریا در دههی ۱۸۴۰ بنیان گذاشته شد و لابستر ـ این سوختِ جویدنی ـ از آنجا تا کالیفرنیا ارسال میشد که بهخاطر ارزان بودن و پروتئین بالایش مورد تقاضا بود.
این روزها البته لابستر غذای شیک و لذیذی است و یکی دو پله مانده به جایگاه خاویار برسد. گوشت آن از اغلب ماهیان غنیتر و حیاتیتر است و در مقایسه با مزهی دریایی افتضاحِ صدفها و حلزونها، طعم ترد و لطیفتری دارد. در فرهنگ عامهی آمریکایی، لابستر غذایی دریایی است که به استیک پهلو میزند و اغلب سر منوی غذای اصلی بسیار گران رستورانهای زنجیرهای قرار میگیرد.
در حقیقت پروژهی مشخصِ فستیوال لابسترِ مین و كمیتهی ترویج همیشهحاضرِ لابستر مین که اسپانسر آن است، همین است که با ایدهی لوکس و گران بودن یا ناسالم و پرهزینه بودن لابستر مقابله کند؛ اینکه برخی فکر میکنند لابستر غذای بیمزهای است یا فقط گاهی برای تغییر و تنوع ذائقه به درد میخورد. در ارائهها و بروشورهای این فستیوال بارها و بارها تاکید کردهاند که لابسترِ مین در مقایسه با مرغ، کالری کمتر، کلسترول کمتر و روغن اشباع کمتری دارد.[۲] در خیمهی خوراکی مین هم میتوانید برای یک «ربع» لابستر، یک فنجان صد گرمی کرهی آبشده، یک پاکت چیپس و یک رول نان نرم کرهای حدود دوازده دلار بپردازید که چندان از یک وعده شام در مکدونالد گرانتر نیست.
بهتر است بدانید که شام در خیمهی خوراکی مین در سینیهای استیروفوم سرو میشود و نوشیدنیهای ملایم معمولا بیطعم و بدون یخاند. ظروف و قاشق و چنگال پلاستیکیاند (اصلا از چنگالهای بلند و باریک مخصوص بریدن گوشت خبری نیست، برخی لابسترخورهای حرفهای با خودشان چنگال میآورند). به شما دستمالکاغذی کافی هم نمیدهند و تصور کنید خوردن لابستر چه ریختوپاشی دارد مخصوصا اگر روی یک نیمکت کنار بچههای قد و نیمقد چمباتمه زده باشید که موتور هرکدامشان یکجور کار میکند. از بقیهی مردم نگویم که یکدفعه سفرههای پلاستیکیشان را درمیآورند و روی میز پهن میکنند تا مثلا برای گروهشان جا بگیرند. به این منوال هر مثالی که بیاورم باعث تعجب است اما فستیوال لابستر مین پر است از وضعیتهای آزارنده. این فستیوال در حقیقت یکجور بازار محلی معمولی است با جذابیتهای آشپزی که از این لحاظ کوچکترین شباهتی به فستیوال خرچنگ تایدواتر، فستیوال ذرت میدوست، فستیوال چیلیِ تگزاس و امثالهم ندارد و تنها وجه اشتراکش با این مناسبتها پارادوکس نهفته در هر رخداد تجاری دستهجمعی است: جایی برای همهی مردم نیست.[۳]
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هشتادوچهارم، دی ۹۶ ببینید.
این ناداستان نسخهی كوتاهشدهی متنی است باعنوان Consider the Lobster كه سال ۲۰۰۴ در نشریهی گُرمه منتشر شده است.