زمان برگزاری تور دو فرانس، اگر هوا مساعد بود، مینشستند تا فینال را ببینند. هوای خنک و مطبوعی آشپزخانه را پر کرده بود. کرکرههای پنجره پایین بودند. اول فقط شیارها و روزنههایی از سایه معلوم بود كه از نور سپیدهی صبح که همهچیز را در اطراف آن خانهی بزرگ گرفته بود محروم بودند. کمکم چشمهایشان عادت كرد و وسایل اطرافشان را یکییکی تشخیص دادند. پدر تلویزیون را روشن کرد. دخترها کفشهایشان را درآوردند و پاهایشان مشخص شد. بوی عرقشان بلند شد.
روی نیمکت كنار هم نشستند ولی به هم نچسبیدند. خستگی توی بدنشان مانده بود، کمر و گردنشان را مثل کمان خم كردند، آرنجشان را تکیه دادند بر پارچهی مشمعی بژ. ایستاده مقابل سینک، لیوانهای بزرگ آب پر از عرق نعناع یا رازیانه را نوشیدند. منبع این آب چشمهای عمیق بود، کافی بود اندکی از آن جاری شود تا یخ ببندد حتی در ماه ژوئیه. اسمش را نیارپو گذاشته بودند چون چشمه در منطقهی کوهستانی نیارپو میجوشید.
بعد هلو و خربزه خوردند. پدر مکعبهای ریزی از خربزه درست كرد و در بشقابی گود گذاشت و کمی شکر رویشان پاشید. آرام نوک چاقو را بر تنشان فرو میکرد و یکییکی به دهان میگذاشت. دخترها دو سر هلال خربزه را دستشان گرفته بودند و میخوردند، یا كل هلوی گِرد را در دست میگرفتند و گاز میزدند و هستهی میوه را مثل نشان پیروزی از دهانشان بیرون میآوردند. آب میوه از چانهشان روی پارچهی مشمعی سرازیر شده بود. شیفتهی پوست هلو بودند و وقتی میدیدند دوستان پانسیونشان چطور با هُنری حیرتانگیز با چنگال و چاقو پوست هلو را میگیرند و اینچنین به آن اهانت میكنند، تعجب میكردند.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هشتادوپنجم، بهمن ۹۶ ببینید.
این داستان با عنوان Le Tour de France سال ۲۰۱۵ در مجموعهداستان Histoires منتشر شده است.