در فوتبال دو جور زمان وجود دارد؛ زمانی که بر تماشاچیها میگذرد و زمانی که بر بازیکنها، وقتی فوتبالیستها توی زمین بازیاند همهچیز انگار کش میآید. ریو فردیناند بازیکن یکی از نسلهای طلایی انگلیس که قرار بود قهرمان شوند و نشدند از همین تفاوت زمان میگوید، از این کش آمدن و ناتمامی.
همهی تیم باور داشتند پرتغال را میبریم. همهچیز طرف ما بود؛ بازیکنان بهتری داشتیم، هوا خیلی گرم نبود، سقف استادیوم گلزنکیرشن بسته بود که بهمان کمک میکرد و همه روی فرم بودند بهجز مایکل اوون که برگشته بود خانه.
خیلیها میگفتند دوباره روبهروی اسکولاریای قرار گرفتهایم که تیمهایش قبلا دو بار ما را برده بودند؛ برزیل در جام جهانی ۲۰۰۲ و پرتغال در یورو ۲۰۰۴. بهعلاوه واقعیت دیگری هم بود؛ او پیشنهاد مربیگری انگلیس را رد کرده بود.
هیچکدام از اینها برایم اهمیت نداشت. این بازی دیگری بود و همهی حرفها دربارهی اسکولاری پرتوپلا بود. پرتغال برای گل زدن باید خیلی تلاش میکرد؛ دکو، هافبک بازیسازشان، بیرون مانده بود و نگران مصدومیت رونالدو هم بودند.
احساس میکردم لمپارد آماده است برایمان آتشبازی کند. از گل نزدن ناراحت بود؛ از آن مدل آدمهایی است که گل به اعتمادبهنفسشان کمک میکند. دمغ شده بود چون به بازیاش و گلهایی که میزد افتخار میکرد. من هم وقتی آنطور که باید خوب نیستم از دست خودم عصبانی میشوم. فرانک از بچگیاش در وستهام هر فصل گل زده بود و هر سال آمار گلهایش بالاتر میرفت.
در تمرینها برای گلزنی تلاش میکرد و مطمئن بودم که یکی میزند. اگر قرار بود شرط ببندم ـ البته که نبستم ـ روی گل اول فرانک میبستم. بهنظرم اگر یک گل میزدیم، بههیچوجه نمیباختیم.
در نیمهی اول اتفاق زیادی نیفتاد. اوایل نیمهی اول بکهام مصدوم شد و جایش آرون آمد توی بازی. بلافاصله بعد از آمدنش از مدافع رد شد و پاس کوتاهی به محوطهی جریمه انداخت. برعکس همیشه وازا (وین رونی) از موقعیتش خوب استفاده نکرد، بعدش توپ افتاد جلوی پای جو کول که او هم زد بالای دروازه. فرصت خوبی بود اما فکر میکردم باز هم شانس گل پیدا میکنیم و میبریم.
کمی بعد فاجعه اتفاق افتاد. یک ساعت از بازی گذشته بود و اتفاقی افتاد که میشود اندازهی یک بازی دربارهاش حرف زد. وازا برای گرفتن توپ درگیر شد و انتظار داشت یک ضربهی آزاد بگیرد اما داور سوت نزد. بعدتر فهمیدم پایش رفته بود روی پای مدافع چلسی، ریکاردو کاروالیو. توی آن لحظه واقعا نمیتوانستم ببینم چه اتفاقی افتاده، حدس میزدم وازا داشته سعی میکرده با توپ فرار کند. کریستیانو به سمت داور دوید و وقتی وازا هلش داد، من کشیدمش کنار.
ولی چرخیدم و کارت قرمز را دیدم. با خودم فکر کردم «این دیگه برای چی لعنتی؟» نمیفهمیدم، مگر چه کار کرده بود. رونالدو را هل داده بود. بعدا توی تلویزیون دیدم که وازا کاروالیو را زده بود. البته هنوز فکر میکنم آن ضربه کارت قرمز نداشت.
امیدهای جام جهانیمان داشت کمرنگ میشد اما وسط بازی نمیتوانید به این فکر کنید بیعدالتی بوده یا نه، باید آستینهایتان را بالا بزنید، با واقعیت کنار بیایید و فکر کنید چطور باید دهنفره بازی کنید.
از داور پرسیدم چه اتفاقی افتاده اما مثل همهی داورهای جام جهانی جواب نداد. اگر میخواستی با هرکدامشان حرف بزنی انگشتشان را میگرفتند جلوی صورتت یا داد میزدند یا میدویدند و اصلا به حرفت توجه نمیکردند.
فکر کردم باید دوام بیاوریم تا بازی به پنالتی برسد و مطمئن بودم آنجا دیگر موفق میشویم.
باید این وضع را عوض میکردیم. صدای جو کول را شنیدم که گفت: «باورم نمیشه دارن میاندازنم بیرون.» بعد مثل جت دور شد، شبیه وقتهایی که آدم میخواهد ثابت کند نباید گیر بیفتد.
کراوچی آمد توی بازی و کارش را خوب انجام داد؛ جلوی کاروالیو و آن یکی دفاعوسط ایستاد و توانست چند تا توپ خوب بگیرد. بازی را باز میکرد و سعی میکرد بقیهی بازیکنان را هم درگیر جریان بازی کند مثل اوون هارگریوز که با دوندگیاش اندازهی دو تا بازیکن بود. میدانستم اوون بازیکن خوبی است، بالاخره نمیتوانی اینهمه سال الکی برای بایرنمونیخ بازی کنی و پشت سر هم جام ببری. با همهی این حرفها هیچوقت نتوانسته بود توی تیم انگلیس خودش را ثابت کند.
حرف همهی بازیکنهای انگلیس است که حداقل ده پانزده بازی نیاز داری تا قلق بازیهای بینالمللی دستت بیاید. اوون پنج سالی عضو تیم ملی بود اما هیچوقت باثبات برایش بازی نکرده بود. روبهروی پرتغال تبدیل شده بود به اَبَرانسان. بینظیر بود؛ بهترین عملکرد انفرادی بازیکنان در چند جامجهانی اخیر. قبل از جام جهانی رسانهها او را زیر فشارهای شدیدی گذاشته بودند و از آن طرف بازیکنانی را ستایش میکردند که درصدی از تجربه و موفقیتش را نداشتند.
ولی زیر فشار بازی میگویی: «لعنت بهشون! الان باید ببریم.» تلاشت را چند برابر میکنی و اصلا مهم نیست چه اتفاقی میافتد؛ فقط نباید گل بخوری. حس میکنی جلوی یک ضربه را بگیری عالی میشود اما قضیه سر پا نگه داشتن تیم است.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هشتادوهشتم، خرداد ۹۷ ببینید.
این روایت نسخهی کوتاهشدهی متنی است با عنوانEnd of the Dream ــ Again! که سال ۲۰۰۶ در مجموعه زندگینگارهی Rio: My Story منتشر شده است.