تماشاچی فوتبال چهکاره است؟ او که فقط نشسته و تماشا میکند، او که منفعل است، او که کاری نمیکند. نقش تماشاچی را در ورزشگاههای خالی میشود فهمید، در غیابش. اگر کار تماشاچی در حضورش چندان محسوس نیست در نبودنش معنا پیدا میکند. بیستودو بازیکن فوتبال انگار فقط وقتی تماشاچی دارند کارهای هستند. بدون تماشاچی فوتبالی هم نیست، این را میشود در کوچهها و زمینهای خاکی فهمید، وقتی چند بچه کنار زمین چندک زدهاند و بازی را تماشا میکنند. این تماشاچی البته گاهی بازی خودش را دارد، بازیای جز آن بازی که در زمین جاری است و گلها و حملهها و ضد حملهها. روی سکو با هم میجنگند، گاهی با شعار و فحش و گاهی با چوب و چماق و بمب دستی، بازی طرفداران دوآتشه، تیفوسیها، کلهخرهای فوتبال، آنها که نمیدانند چرا عاشق تیمی هستند، نمیدانند چرا دوستش دارند، آنها که وقتی ازشان میخواهی تیمشان را عوض کنند جواب می دهند آدم نمیتواند تیمش را عوض کند همانطور که نمیتواند مادرش را.
طرفداران دوآتشهی دو تیم دنهاخ و آژاکس در سال ۱۹۸۸ به جان هم افتادهاند، دنهاخیها بین تماشاچیهای آژاکس بمب دستی که میاندازند و ماجرا شروع میشود؛ دعوای مفصلی که بیستوپنج زخمی داشته و داور بازی را نصفهکاره قطع کرده. در سال ۲۰۰۵ دوباره طرفداران دو تیم به جان هم میافتند و هنوز اگر در استادیومی کنار هم باشند احتمال همهچیز هست. قانونهای زیادی برای جلوگیری از این دعواهای طرفداری تصویب شده اما هیچکدام جلوی این مقابلهها را نتوانسته بگیرد، چون طرفداری هیچ منطقی ندارد.


