خاطرهها در هم میشوند و تغییر میکنند و چیز دیگری میشوند، تکهای از آنها در تکهای دیگر ترکیب میشود گاهی حتی در خاطرات دیگران، در خاطراتی که از دیگران شنیدهایم اما تابستان از همهی این پراکندگیها میگذرد و جایی در میانهی خنکی گل میکند.
پرههای پنکه میچرخند، نمیدانم پرههای پنکهی سقفی روی دور کند است یا پرههای پنکهی رومیزی. یادم نمیآید کدامشان آبی نفتی بود کدامشان سبز سدری. چفتهای محافظ پنکهی رومیزی را باز میکنم، پنکه روشن است، کدامشان روشن است؟ توی پنکه آآآ میگویم، توی کدامشان؟ عموی وسطیام بغلم میکرد تا توی پنکهی سقفی داد بزنم. پنکه را میگذاشت روی دور تند و بغلم میکرد. سرم را بالا میگرفتم. عمو زود مرد، پس شاید پنکهی رومیزی بوده با پرههای سبز سدری یا آبی نفتی، یادم نیست.
قایقی به بندر میرسد، من توی قایق نیستم اما همهچیز از توی قایق یادم میآید. نزدیک شدن ساحل و مادرم را که در ساحل ایستاده بود از توی قایق یادم میآید ولی مطمئنم کنارش ایستاده بودم. مادرم به قایق دست تکان میداد. میبینمش که جوانتر و خدنگتر ایستاده. جوان است، جوانتر از حالای خودم. چقدر زیبا است، چه دستهای قشنگی دارد؛ دستش را روی سرم میگذارد. سرم را بالا میگیرم که ببینمش. از توی قایق هم اشتیاقش پیدا است.
انگشت اشارهای که یک قالب یخ را در آب یک کاسهی چینی گل و مرغ میچرخاند. مرغ شبیه گنجشک است یا قناریای که دارد ادای گنجشک درمیآورد، بدرنگ شده یا رنگش پریده. اخرایی کمرنگ، شاید بلبل خرما. انگشت پیر است، موهای سفید روی بندهای انگشت یادم میآید. این خاطرهی من نیست، در کتاب خواندهامش توی یک داستان، مردی که روی زیلو نشسته و موهای سفید سینهاش از رکابی زده بیرون. مرد پیر جنوبیای که سرش را بالا گرفته و به آسمان نگاه میکند.
زنی دستهی شالی را گذاشته پشتش، چادرش را بسته به کمر و با دست خالیاش مف بچهاش را میگیرد. زن جوان است، خیلی جوانتر از اینکه بچهای داشته باشد اما بچه که نمیشود فهمید دختر است یا پسر صدایش میکند مامان. چکمهی لاستیکی قرمز پایش است، کف چکمه زرد است. مدام دور مادرش میگردد و میگوید مامان اما زن خسته و عصبی نیست، آرام راه میرود که بچه بتواند دورش بگردد، نرمه بارانی میبارد، آنقدر کم که میشود گفت نمیبارد یا حتی در اصل باریدنش تردید کرد. زن سرش را بالا میگیرد تا آسمان را ببیند.
تابستان اینجور است، خاطرهها در آن گل میدهند، مثل رویاهایی ترکیبشده با خوشیها دوباره جان میگیرند و از سرمان میگذرند انگار چند زندگی در این زندگی کرده باشیم. تابستانها خاطرههایمان ورم میکنند، در سرمای یک هندوانه که توی آب رودخانه گذاشتهایم، در شتک موجی که به سنگهای ساحل کوفته و تاب برداشته افتاده پشت پلکهای بستهمان، در قطرهای شبنم که بر آلوچهای سر شاخه نشسته، در سکوتهای کشدار بعدازظهر، در بعدازظهرهایی که همگانی است، سکوتش همگانی است، تشنگیاش همگانی است، رخوتش همگانی است.
دربارهی این شماره:
يک اولین روز تیرماه بلندترین روز سال است، کوتاهترین شب سال. در کوتاهترین شب سال خوب است آدم داستان کوتاه کوتاه بخواند. البته این بهانه است که برویم سراغ چیزهایی که دوست داریم و نمیشود همیشه به آن پرداخت. ما داستان خیلی کوتاه را دوست داریم اما در مجله نمیشود همیشه با این تمرکز و قوت که در این شماره سراغش رفتیم داستان کوتاه کوتاه چاپ کنیم. اینکه نمیتوانیم هم بیشتر بهخاطر حال و احوالی است که مجله در این سالها داشته. مجلهی داستان جایی بوده برای خواندن متنهای مفصلتر و طولانیتر اما دو سال قبل هم با همین بهانه اول تیر یک مجموعه داستان کوتاه کوتاه ایرانی چاپ کردیم. این بار دورخیزمان بیشتر بود و یک سالی به این شماره فکر میکردیم.
داستانهای ایرانی و خارجی این شماره همه کوتاه کوتاهاند اما داستان کوتاه کوتاه چهجور داستانی است؟ شاید نشود به این سوال جوابی ایجابی داد اما میشود گفت داستان کوتاه کوتاه چی نیست یا چی نباید باشد، مهمتر اینکه شاید باید توضیح داد که داستان کوتاه کوتاه یا داستانک یا فلشفیکشن که در تعداد کلمهشمار متفاوتی نوشته میشود بیشتر از اینکه یکجور زیباشناسی دورهای باشد محصول محدودیتهای روزنامهنگارانه است. یعنی این معیارهای نودونه کلمه، شصت کلمه، صد کلمه یا بیشتر و کمتر، به جایی که روزنامهها و مجلات به داستان اختصاص میدهند ربط دارد. ما هم بر همین اساس داستانهایی تا دویستوپنجاه کلمه را که اندازهی تقریبی یک صفحهی مجله (بهاضافهی فضایی برای اسم داستان و اسم نویسنده) است از نویسندههای ایرانی طلب کردیم (یا داستانهایی تا ششصد کلمه که در دو صفحه جا شود) داستانهایی در یک جرعه یا دو جرعه. داستان آقای مرادی کرمانی یک جرعه بیشتر شد ولی داستان آنقدر گرم بود که دلمان نیامد بهخاطر قوانینی که خودمان گذاشته بودیم کنارش بگذاریم. قانونها برای نقض شدن وضع میشوند و آن داستان سهجرعهای در این مجموعه هم هدیهی ما برای تشنگان داستان. در داستانهای کوتاه کوتاه خارجی سعی کردهایم تنوع زبانی داشته باشیم و داستانهایی از زبانهای آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، انگلیسی، فرانسه، ترکی، ژاپنی منتشر کردهایم. داستانها تا حد ممکن با اجازهی صاحب اثر ترجمه شده و یکی از داستانها به سفارش مجله نوشته شده و برای اولین بار به فارسی چاپ میشود.
دو در بخش روایتهای داستانی داستانهایی کوتاه کوتاه از گنجینهی ادبیات کهن فارسی برایتان انتخاب کردهایم. انتخاب کردن داستانهایی از مجموع ادبیات فارسی که همهی این تاریخ را نمایندگی کند یا ترتیب و محتوایی علمی داشته باشد کار خیلی سختی است. ما سرنخ کوچکی را که حضور شخصیتهای انسانی در داستانها بود گرفتیم و داستانها را به هم بستیم؛ یکجور انسجام محتوایی که یکپارچهشان کند. شباهت بعضی از داستانها به زیباشناسی امروز داستاننویسی خودمان را هم بهتزدهکرد، امیدواریم شما هم بخوانیدشان و دوباره کشفشان
کنید.
سه حییمِ کلیدساز را بخوانید، زندگینگارهای از آیزاک باشویس سینگر با ترجمهی بینقص مژده دقیقی. قبل از این چند زندگینگارهی دیگر از سینگر چاپ کردهایم و بازخوردهای شما نشان میدهد که بسیار آنها را پسندیدهاید. وقتی به مطلبی بازخورد میدهید (به هر طریق که راه دستتان است، در سایت و شبکههای اجتماعی و نامه حتی) وقتی خوشآمدتان را از مطلبی نشان میدهید، ما حالوهوای آن مطلب خوشایند را تکرار میکنیم. نظرتان برای ما مهم است، برایمان بنویسید.
چهار در بخش دربارهی داستان، کالوم کر که داور چندین دوره داستان کوتاه کوتاه بوده سعی کرده بگوید داستان کوتاه کوتاه چه نباید باشد؛ توصیههایی کوچک، کاربردی و فروتنانه. این توصیهها را با این نگاه بخوانید که توصیف داستان کوتاه کوتاه آن چیزی که باید باشد کار نشدنیای است.
پنجعکس روی جلد و سرفصلهای این شماره از عکسهای سارا فیلیس اسمیت انتخاب شد. عکسها با اجازهی عکاس چاپ شده و احوالی فراخوان و تابستانی دارد، فراخوان سفر در این روزهای اول تابستان.
ششلطفا مجله را مشترک شوید، اشتراک به ما اطمینان میدهد که شما کنارمان هستید. برای یک فصل و یک سال برنامهریزی دقیقتری میکنیم و میدانیم نباید چشمانتظارتان بگذاریم. ارسال مجله برای مشترکین داخل کشور رایگان است و تمام سعیمان را میکنیم بهموقع به دستتان برسد. برای مشترکین هدیههایی هم از محصولات مجله داریم که سر وقتش میفرستیم.
هفت مادرانتان را ببوسید قبل از آنکه دیگر نتوانید ببوسیدشان.