وقت طرفداری از تیم ملی خود خودمانیم. صورت رنگ میکنیم، داد میزنیم، فحش میدهیم، میخندیم و میگرییم و ملاحظهی دیگری را نمیکنیم چون بقیه هم مثل ما خود خودشاناند. روایت جواد رسولی روایت همین ملاحظه است وقتی بازی ایران و اسپانیا را توی بارسلونا میدیده، وقتی که میان غیر، نمیتوانسته خود خودش باشد.
نشستهایم توی کافه. اسمش هست گوسفند سیاه. آنقدر بزرگ است که بار اول ممکن است وقتی از جایتان بلند میشوید بروید بیرون تا با موبایل صحبت کنید یا سیگار بکشید، نتوانید خیلی راحت جایی را که نشسته بودید پیدا کنید. یک وجه نمادین از زندگی اسپانیایی که در آن کافه و همصحبتی نقش پررنگی دارد. تعداد ایرانیهای سالن خیلی زیاد است و به نظر میرسد تقریبا هرکسی که در بارسلونا فارسی بلد است امروز اینجاست. و اینها غیر از توریستهایی است که فارسی بلد نیستند ولی آمدهاند اینجا چون فکر کردهاند در اسپانیا هستند و چی بهتر از اینکه بازی تیم ملی اسپانیا را بیایی در جمع خودشان تماشا کنی. گوسفند سیاه پر شده و روی صفحهی تلویزیون بزرگ تیمها دارند کمکم وارد زمین میشوند. ولولهای در سالن برپاست و صدا به صدا نمیرسد. همه مشغول حرف زدن با هماند. در اطلاعیهی دعوت برای تماشای بازی گفته بودند همگی برای ایران سفید میپوشیم. حالا نصف جمعیت رنگارنگاند و خیلی اهمیتی به قضیهی سفید پوشیدن ندادهاند. سعید که کنارم نشسته یکهو برمیگردد طرفم و میگوید: «اینا دارن عکس میگیرن. اگه برات مهمه توی عکسشون نیفتی بیا اینورتر.» به سمت «اینا» که برمیگردم میبینم کمی آن طرفتر یک عده پرچم با نشان شیر و خورشید آوردهاند و بالای سرشان آویزان کردهاند. تا عکس و فیلم گرفتنها از انواع پرچمها تمام شود، بازیکنها آمدهاند توی زمین و نوبت سرود ملی شده است. هربار این تردید را در میان ایرانیهای خارج از کشور دیدهام. سوالی که توی چشمانشان است. از جایمان بلند شویم؟ نشویم؟ چی کار کنیم؟ سرود را بخوانیم؟ نخوانیم؟ گروه ما دستهجمعی بلند شدهایم و سرود را همراه بازیکنها میخوانیم. کمکم چند نفر دیگر هم از جایشان بلند میشوند. توریستها توجهشان جلب شده و با کنجکاوی نگاهمان میکنند. خوشبختانه سرودمان کوتاه است و خیلی زود این چند ثانیه بلاتکلیفی میگذرد. بعد نوبت سرود ملی اسپانیا است.
سرود ملی اسپانیا متن ندارد. یک آهنگ است. چرا فقط یک آهنگ است؟ چون زبان اسپانیایی که بعد از چینی بیشترین صحبتکننده را در جهان دارد در اسپانیا قدری مایهی دردسر است. درست است که زبان ملی است اما اسپانیا کشوری چند پاره است که حساسیتهای فرهنگی و قومیاش باعث شده ویژگیهای خاصی داشته باشد. در شمال اسپانیا کاتالونیا، باسک و گالیسیا سه ایالت مهماند که چندان خودشان را اسپانیایی نمیدانند. زبان و فرهنگ خاص خودشان را دارند و روزبهروز هم سعی میکنند بیشتر به این زبان حرف بزنند و آن را زنده نگه دارند. در والنسیا، زبان یک مدل خاص از زبان کاتالان است و لهجهی اسپانیاییای که در آندلس صحبت میشود از شکلهای پیچیده و سختفهم حرف زدن به این زبان است. برای سرود ملی اسپانیا متنی وجود ندارد چون کارکرد این سرود وحدت بخشیدن به یک ملت است و زبان اسپانیایی این کار را نمیکند. پس باید از سرود حذفش کرد. مسئلهی ملیت اسپانیایی و حساسیتی را که دربارهاش وجود دارد خیلی جاهای دیگر هم میشود دید. یکی از مهمترینهایش فوتبال است. بر خلاف تصوری که ممکن است دربارهی شور و هیجان جام جهانی و بازیهای تیم ملی اسپانیا، آن هم با اینهمه ستاره و بازیکن گرانقیمت داشته باشید، در اسپانیا جام جهانی رخداد داغی محسوب نمیشود. فوتبال چرا اما جام جهانی نه. دربارهی تکتک ورزشگاهها و باشگاههای لالیگا و لیگهای پایینتر اسپانیا داستانهای فراموشنشدنی وجود دارد. افسانههایی که هوادارها وقتی در پاتوقهایشان در کافهها یا روی سکوهای ورزشگاهها نشستهاند نسلبهنسل برای هم بازگو میکنند. در بارسلونا وقتی از سال ۱۹۷۶ و ماجرای پنالتی گروسِتا حرف میزنند کل صحنه زنده میشود. آن بحث داغ «معلوم است که پنالتی نبود» را بعد از اینهمه سال از زبان پیشخدمت جوان کافهای شنیدم که در آن بازی ال کلاسیکو را دیدیم. کلهی خوکی که در کمپ نو پرت کردند جلوی پای لوئیس فیگو یا آن پنالتیای که میروسلاو جوکیچ در بازی آخر فصل ۹۴ خراب کرد تا لاکرونیا جام قهرمانی را با حسرت از دست بدهد و حکایتش را از زبان خانم حدودا هفتادسالهای شنیدم که در فروشگاهی در شهر آکرونیا برای نوهاش تعریف میکرد. تکتک این صحنهها برای اسپانیاییها زنده است. اما همهی اینها صحنههای بازیهای باشگاهی است که هوادارشاند. کسی برای تیم ملی تره هم خرد نمیکند. تیم ملی اسپانیا هم مثل متن سرود ملیشان است. وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد کسی به زبان نمیآوردش.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی نودم، مرداد ۹۷ ببینید.