وقتی وارد روستاهای گیلان میشویم و صدای زنگولههای دام و جیکجیک پرندههای جنگلی را میشنویم و نور طلایی خورشید را لای برگهای مرطوب از ایاز صبح میبینیم فکر میکنیم اینجا قطعهای آرام از بهشت است. اما برای روستانشینی که هر روز همین مسیر را پیش میگیرد و همین رنگ و صدا و بو را نفس میکشد این آرامش به ضد خودش تبدیل میشود. چیزی باید در مقایسه روالش را بر هم زند تا ارج و قیمت آرامش دوباره برگردد. چیزی که پاسخ نافرمانیهای روح باشد؛ چیزی خشمگین، عصیانجو، تاریک مثل جنگ، مثل جهنم. روایت نسیم مرعشی روایت همین جنگ نفسگیر است در یکی از روستاهای گیلان، جنگ گاوهای نر.
اول روستا قهوهخانهی کوچکی است با میزهای چوبی. قهوهخانه فقط جای مردهاست. قهوهچی در استکانهای کمرباریک برای مردها چای میریزد. فقط چای سرو میشود و بوی چای ایرانی از میز و صندلیهای چوبی نمکشیده بلند میشود. مردها چای را در نعلبکیهای گلدار چینی میریزند و هورت میکشند و با هم حرف میزنند. روی میز بساط دومینو چیدهاند. مردها حین چای خوردن بازی هم میکنند و حین بازی یک چشمشان به تلویزیون کوچکی است که بالای دیوار وصل است. بالای تلویزیون دو شاخ بریدهشدهی تیز گاو نر به دیوار است. مردها با هم کلکل میکنند، میخندند، عصبانی میشوند. ناگهان صدای پیام از گوشی یکی از مردها بلند میشود. صدای تلفن همراه برای این تصویر لازمان غریبه است. مردها دست میکنند توی جیبهایشان و اسمارتفونها را با صفحههای بزرگ و روشن بیرون میآورند. تصویر کافهی روستایی به هم میریزد. و همان لحظه است که ناگهان گذر موجودی شیطانی تصویر کلیشهای صبح جمعهی روستای گیلانی را خط میاندازد.
اسمش هست «گاوبازی گیلان» یا چنین چیزی. دو کانال و چند گروه دیگر هم هست به همین نام با یک پسوند یا پیشوند، یا با ترکیب دیگری از کلمات، مثلا «ورزاجنگ». مردم هر روستا عضو یک یا چندتا از آنها هستند و خبر جنگها را از آنجا پی میگیرند. در کانال اعلام شده «غارتگر گیلوا» و «وحشت بیجاربنه» امروز ساعت پنج بعد از ظهر در زمین پشکه خواهند جنگید. بحث شروع میشود. بعضی از مردها جنگ این گاوها را دیدهاند. کفهی ترازو به سمت وحشت بیجاربنه قویتر است اما سمبهی چند مخالف پرزورتر است. قهوهچی کیسهی بزرگ سیدیهایش را بیرون میآورد و دنبال جنگی میگردد که یا «غارتگر گیلوا» در آن شرکت داشته باشد یا «وحشت بیجاربنه». جوانترها در کانال تلگرام دنبال فیلمها میگردند. قهوهچی سیدیها را پیدا میکند. مردها موبایلها را کنار میگذارند و رو به تلویزیون میچرخند. جنگ شروع میشود. دو گاو بزرگ با دو کوهان تزئینشده با هم گلاویز میشوند. هر گاو را دو مرد با دو طناب بلند که به دور شاخهایشان بسته شده نگه داشتهاند. دو سه مرد دیگر هم در زمین هستند و تماشاچیها دور زمین، پشت نردهها، تماشا میکنند. موسیقی شادی از آن موسیقیهایی که در عروسیها پخش میشود روی تصویر است. ورزاها در تلویزیون زور میزنند، خواننده با ریتم شادی از هجران میخواند و مردها روی صندلیهایشان نیمخیز میشوند. معلوم است که مردها صحنههای جنگ را بارها دیدهاند و لحظهلحظهاش را به خاطر دارند. مثل گروهی پیشگو، صحنهی بعد را بلند میگویند: «الان میزندش…»، «الان در میره…» مردها پیشگوهاییاند که به پیشگوییشان باور ندارند. نتیجه را میدانند اما انگار بار اول است، از تماشای لحظههای پرتنش مسابقه هیجانزده میشوند.
ورزاها در زمین زور میزنند. دوربین از آنها دور میشود و به آنها نزدیک میشود. طنابها شل و سفت میشود. با هر زور گاوها صدای مردها بالاتر میرود و صورتهایشان سرختر میشود. تحلیلها کمکم از بین آواهای هیجان که از لای دندانها بیرون میآید شنیده میشود. تحلیلهایی دربارهی تیزی و بلندی شاخ هر کدام از ورزاها، کوهانشان، زورشان یا وزنشان. بعضیها اطلاعاتی دارند از آنچه در این مدت به ورزاها گذشته. میدانند «غارتگر گیلوا» مسابقات قبلی را چه کرده یا «وحشت بیجاربنه» چند سالش است و زخمی که ماه پیش برداشته خوب شده یا نه. تحلیلها که تمام میشود باز چای است، اما این بار در آرامش. مردها در فکرند. با هم نه، با اسمارتفونهایشان مشغول میشوند. باید در خلوت تصمیم بگیرند ساعت پنج امروز ستارهی شانس روی کدام ورزا خواهد چرخید تا سرنوشتشان را به او گره بزنند. اسمارتفونها میتوانند کمک کنند.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی نودویکم، شهریور ۹۷ ببینید.