راجر ایبرت نیمهی فروردین از دنیا رفت. در هفتادویک سالگی، بعد از یازده سال مبارزهی سرسختانه با سرطانی که در سالهای آخر، امکان حرفزدن و غذا خوردن را هم از او گرفته اما نتوانسته بود تغییری در روحیه و فعالیتهایش ایجاد کند. متن پیش رو انتخابی است از زندگینامهی او با نام «Life Itself» که سال گذشته منتشر شد.
میدانم که در راه است و از آن نمیترسم چون معتقدم آنسوی مرگ، چیز ترسناکی وجود ندارد. امیدوارم تا حد ممکن، از درد و رنج مسیر، معاف باشم. پیش از آنکه بهدنیا بیایم در رضایت و خرسندیِ کامل بودم و مرگ را هم به همین چشم نگاه میکنم. بهخاطر مواهبِ هوش، عشق، شگفتی و خنده، شکرگزارم. نمیشود گفت سفر دلچسب و جالبی نبوده است. خاطرات زندگی، سوغاتی است که به خانه آوردهام و برای ابدیت، لزومشان بیشتر از آن برج ایفل کوچکی که از پاریس آوردم نیست. فکر نمیکنم خیلی زود بمیرم. اما میتواند همین الان وقتی دارم اینها را مینویسم اتفاق بیفتد. چندروز پیش داشتم با جیم توباک که سیوپنجسال است با هم دوستیم حرف میزدم و گفتوگو مثل همیشه به مرگهایمان کشید. گفت: «از یکی بپرس چه احساسی نسبت به مرگ دارد. خواهد گفت همه میمیرند. بپرس در این سیثانیهای که میآید؟ نه، نه، نه. این بعدازظهر چطور؟ نه. چیزی که در عمل داری از آنها میخواهی بپذیرند این است: خدای من! من واقعا وجود ندارم. من ممکن است در هر آنی از دنیا رفته باشم.» من هم همینطورم اما امیدوارم ماجرا طور دیگری رقم بخورد. برای خودم برنامههایی دارم. هرچند بیماری، من را قاطعانه به سوی تامل و تعمق در مرگ سوق داده است و به سوی بحثهای غیرمنتظرهای در وبلاگم دربارهی خدا، زندگی پس از مرگ، مذهب، تکامل، تناسخ، جوهرهی واقعیت، آنچه پیش از انفجار بزرگ بوده، آنچه پس از پایان میآید، جوهرهی هوش، واقعیتِ خویشتن و مرگ، مرگ، مرگ. اشتیاقی به زندگی ابدی ندارم. ترسناک است. شصتونهسالهام، سرطان داشتهام، زودتر از بیشتر خوانندگانِ این متن خواهم مرد. این در ذات چیزهاست. در طرحها و برنامههایم برای زندگی پس از مرگ، همصدا با ویتمن میگویم: «خودم را وقف خاک میکنم تا از علفی که دوستش دارم برویَد، اگر مرا بازمیخواهی، زیر چکمههایت دنبالم بگرد.» و همصدا با ویل، برادرِ هرتزوگِ سال بلو، میگویم: «در گزارشهای هواشناسی دنبال من بگرد.»
اینطور نبوده که خیلی از یادداشتها و نقدهای ایبرت را خوانده باشم، اما خاطرهای شیرین از او دارم. وقتی ۱۷-۱۶ ساله بودم برای شرکت در نظرسنجی شمارهٔ ویژهٔ کودک و نوجوان مجلهٔ «دنیای تصویر» در مورد انتخاب ۱۰ فیلم برتر سینمای کودک از دیدگاه کودکان و نوجوانان، فیلم «ئی. تی» را انتخاب اول خودم گذاشتم و یادداشت ایبرت را هم با آن اینترنتهای دایالآپ بهزحمت پیدا کردم (خود ایبرت را از همین مجله شناخته بودم) و با انگلیسی دست و پا شکستهای که میدانستم ترجمهاش کردم و این شد اولین ترجمهای که از من در جایی چاپ میشد!
خدا رحمتش کند.