اینجا توی نیجریه برای ما مدرک حتی از خود زندگی هم باارزشتر است. آدمها میروند مدرسه اسم مینویسند و چندسال بعد برمیگردند مدرکشان را میگیرند. آدم با مدرک میتواند یک قرارداد دولتی ببندد، به اربابهای قدرت وصل شود و برای خودش نصفهنیمه خدایی کند. اینجا مدرک حکمِ کوپن غذا را دارد. برای ما که اینجوری است. خود کلمهی مدرک، دل آدم را آب میاندازد، مثل صدای خشوخش کاغذهایی که آنها را رویش چاپ میکنند. ولی موریسون، من که ازت نخواستم یکی از آن دکتراهایت را برایم بفرستی. نخواستم چون میدانستم که عذاب وجدانِ بعدش مثل آتش بهجانم میافتد. همیشه همینطوری بوده. حالا هم که دارم از خدمت ارتش بازنشسته میشوم، نمیخواهم سایهی یک مدرک دکترا همهجا بالای سرم باشد و روزهای بازنشستگی را زهرمارم کند.
تازه باید رعایت شهرت تو را هم میکردم. آن چندماهی که اینجا بودی برای خودت ستاره شده بودی، درواقع شده بودی یکپا آدممعروف. آدمها از روش زندگی تو تقلید میکردند. آمریکاییگرایی برایشان جذاب، اعتیادآور و واگیردار است. وقتی هم که مبتلا شدی دیگر درمان ندارد. یک یارویی که دیده بود تو از آمریکا بدون زن و همسر برگشتی، قرار عروسیاش را بههم زده بود. با خودش فکر کرده بود که وقتی آمریکاییِ درسخوانده و همهچیزتمامی مثل تو زن نگرفته، پس او هم لازم نیست زن بگیرد.
موریسون، بدبختی این بود که هنوز توی پنجاهوپنجسالگی شلوار جین میپوشیدی و تازه کمربندت را هم نصفهکاره میبستی. اسمش را گذاشته بودی «مُدِ شلخته». اینجور جینپوشیدن مُدخرابکن است، فاجعه است. کاش میشد الان بیایی و جوانهای «مُد شلخته» را ببینی که توی خیابان، لباسهایشان شُل و ول است و چنان ولنگار راه میروند که آدم یاد لاکپشت و بوقلمون میافتد. خب معلوم است که آنها یادشان هست تو مد شلخته را به نیجریه آوردی. میگفتی که آمریکاییها اگر دستوپایشان هم بشکند و لازم بشود یک چیز راحتتری بپوشند، باز هم جین راسته ميپوشند. روی همین حساب، امروز هم شلوار جین پایت است و یک تیشرت با طرح دانشگاه اوهایو به تنت.
تو با مدرکهای دکترایت برنگشتی. خیلی دوست داشتم با آنها دفنت میکردم. شاید مردم هم از من تقلید میکردند و موقع دفن قوموخویشهای درسخواندهشان همینکار را میکردند. ما اینجا توی نیجریه کشتهمُردهی تقلیدیم. از همان وقتی که تو با آن تابوت خالی آمدی، همهی همسایهها رفتند و تابوت خریدند گذاشتند توی خانههایشان.
متن کامل این داستان را میتوانید در شمارهی بیستوسوم، اردیبهشتماه ۱۳۹۲ بخوانید.
* این داستان در سال ۲۰۱۲ با عنوان (۲۰۱۰-۱۹۵۵) Morrison Okoli در سایت مجلهی گرنتا منتشر شده و از نامزدهای جایزهی داستان کوتاه کشورهای مشترکالمنافع بوده است.
انقدر ها هم خاص نبود…من اطلس رو بیش از این دوست داشتم
یک چیز این داستان( سوای بقیه ی چیزهایش ) که درست ودرمان جلب نظر کرد(البته جلب نظر حقیر سراپا تقصیر را) فضای داستان بود و اینکه چقدر این کشورهای جهان سوم شبیه هم است خیلی چیزهایشان.مثلا به این جمله دقت کنید:«خیلی وقت پیش فکری شده بودم که اسم خودم را….را روی یکی از این مدرک های دکترایت بنویسم.آخر این جا از این کارها می کنند»یا این جمله:«اینجا توی نیجریه برای ما مدرک حتی از خود زندگی هم با ارزش تر است» و اینجا که میگوید:«ما اینجا توی نیجریه کشته مرده ی تقلیدیم».نیجریه را بردارید جایش بگذارید ایران.آب از آب تکان نمیخورد.
روایت راجر ایبرت را اگرر بگذارید کنار،گمانم بهترین داستان این ماه همین بود
سلام
معذرت ميخوام،شايد طرح اين سوال درست نباشه ولي بعد از انتخابات شوراي شهر و تحولات در شهرداري،گروه مجلات همشهري تغيير و تحولي نميكنه؟ممكنه با نظر شهردار بعدي و شوراي بعدي شهر تهران شما ديگه به كارتون ادامه ندين و ملتي از داستان و تماشاگر محروم بشن؟