این همان شرلی جکسون است، نویسندهی داستان سیاه و سنگینی مثل «لاتاری» که ماجرای یاد گرفتن رانندگی و خریدِ اولین ماشینش را اینطور شیرین و طناز روایت میکند. قصهی ورود یک زن خانهدار به اتفاقهای غریب، طنزآلود و گاه بیرحمی که هرچند در آمریکای دههی پنجاه رخ میدهد اما تکتکشان برای ما بیش از حد آشنا هستند.
معلم رانندگی اسمش اریک بود و دور و بر هجدهسال سن داشت و از ملاقات با هر کسی که رانندگی بلد نبود آشکارا کیف میکرد. وقتی به او گفتم که در این شغل، تعداد اینجور آدمها نباید کم باشد خندید و گفت که مردم در سن من معمولا تلاش نمیکنند چیز تازهای یاد بگیرند. نگاهی به ماشین تعلیمی که جلوی خانه پارک شده بود و از هرچیزی دوتا داشت انداختم و محض رجزخوانی گفتم چنان زود یاد میگیرم که دهانش باز بماند. گفت: «همینه!»
لوری و جوآن و شوهرِ بچهبهبغلم جلوی در ایستادند و من و اریک که سوار شدیم و راهافتادیم، برایم دست تکان دادند و تشویقم کردند. من خودم را جمع کرده بودم گوشهی صندلی مسافر که احیانا جاییم به پدالها و فرمان دوم نخورد، مثل سگ میترسیدم که اگر بخورد، ماشین از کنترل خارج شود و از جاده بیرون برود و بهجز زندگیِ تعدادی انسان بیگناه، به احتمال زیاد، به آموزش رانندگی من هم پایان بدهد. لوری و جوآن و شوهر بچهبهبغلم، دو ساعت بعد هم که با اریک برگشتم، جلوی در خانه ایستاده بودند. من گیج و نیمههشیار بودم و تحمل هیچجور بحث بچگانهای را دربارهی اینکه وقتی ماشین بخریم زندگیمان چطور میشود و کی جلو مینشیند و… نداشتم.
اریک ده جلسه به من درس داد: توقف کردن و راه افتادن، دور زدن (که حینش عقب ماشین را قُر کردم ولی اریک گفت که در مقابل اینجور چیزها بیمه هستند) پیچیدن به راست و چپ، دنده عوض کردن، نیمکلاچ رفتن، دستافشانی از پنجره موقع گردش و دلپیچه گرفتن در مارپیچها. اما یادم نداد چراغها را چطور روشن کنم و وقتی از جایی توی اتاق، صدای عجیبی بلند میشود چه خاکی به سرم بریزم.
هربار که جلوی خانه از ماشین او پیاده میشدم (با زانوهای سست و دستهایی که همچنان فرمان فرضی را سفت چسبیده بودند) خانوادهی وفادارم با هلهله و شوخیهای دوستانه به استقبالم میآمدند. یکبار یکی از دوستان لوری را که پدر و مادرش سالهاست رانندگی بلدند، با هدایت ماشین به داخل دیوار سنگی کنار باغچه کاملا تحت تاثیر قرار دادم؛ کاری که هیچکس تا آن روز موفق به انجامش نشده بود چون دیوار تقریبا دومتر با خیابان فاصله دارد و با چشم غیرمسلح هم کاملا قابل رویت است.