آفتاب‌خوابی

عکس: میثم محفوظ

یک خاطره

شش قاب از بعدازظهرهای تابستان

ما نمی‌خواستیم بخوابیم. گرمای بعدازظهرهای تابستان برای ما رخوتناك نبود. برعكس، همه‌ی شیطنت‌های کودکانه‌مان را بیدار می‌كرد. می‌خواستیم برویم توی دو وجب حوض ادای غرق‌شدن دربیاوریم. می‌خواستیم با شیلنگ آب، زنبور سرخ گوشه‌ی سقف ایوان را هدف بگیریم. می‌خواستیم با ملحفه بین لوله‌های گاز اتاق، ننو بزنیم یا با بالش، كنج دیوار، خانه بسازیم. می‌خواستیم آتاری بازی كنیم. می‌خواستیم از دیوار راست بالا برویم، آتش بسوزانیم.

ولی نمی‌گذاشتند. بعد از اخبار ساعت دو، مراسم شروع می‌شد. تلویزیون خاموش. پنكه‌ها روشن. متكاها و شمدها پراكنده. آدم‌ها ولو. پشت دست‌ها روی پیشانی. خُرخُرها بلند... و ما مجبور به تبعیت از این رسم نامفهوم. یا لااقل وانمودكردن به تبعیت تا وقتی كه سمفونی چرخش پنكه و خروپف آدم‌ها، موومان اول را رد كند. آن‌وقت یواش بلند می‌شدیم و روی تُك پا، زمینِ پوشیده از هیكل‌های مورب را عین میدان مین رد می‌كردیم و خودمان را به فاصله‌ی امن می‌رساندیم. جایی كه بشود در سكوت، با پچ‌پچ آتش سوزاند.

هیچ‌وقت نفهمیدیم چرا بعدازظهر تابستان چنین كاری با آن‌ها می‌كند. چطور آدم می‌تواند وقتی جهان از شدت انرژی در حال ذوب‌شدن است بخوابد؟ چطور می‌تواند این‌قدر به وسوسه‌ها و كرشمه‌های طبیعت، بی‌اعتنا باشد؟ آیا یك‌جور تاكتیك باستانی بقا است؟ آیا به سن ربط دارد؟ آیا ما هم یك روز، بعدازظهرهای تابستان را قرق خواهیم كرد و بچه‌هایمان را به‌ زور خواهیم خواباند؟ حالا كم‌كم ماجرا دست‌مان می‌آید. از آتش‌سوزاندن گذشته‌ایم. بعدازظهرها سرِكاریم و سعی می‌كنیم با زیادكردن كولر و لیوان‌های پرشمار چای، جلوی خمیازه‌های بعد از ناهار را بگیریم و به روی خودمان نیاوریم كه چقدر دل‌مان ولوشدن می‌خواهد.

این عكس‌ها گزیده‌ی خواب‌های بعدازظهر است. از كجا می‌شود فهمید؟ از این‌كه در همگی چیزی زنده و بیدار، كنار سوژه‌ی خوابیده در قاب حضور دارد؛ رد نور خورشید، آدم دیگری كه نخوابیده و اجسام كه به انتظار عرق‌آلود خودشان در گرما ادامه می‌دهند.

آفتاب‌خوابی
عکس: حسن غفاری

سایر عکس‌های این مجموعه را می‌توانید در شماره‌ی بیست‌وپنجم، تیرماه ۱۳۹۲ مجله‌ی داستان همشهری ببینید.