چطور «زندگی‌نگاره» بنویسیم؟

اثر: Greg Sand

میز کار نویسنده

فوت و فن روايت از زندگی

در مطلب قبلی خواندیم که اولین مخاطب یک زندگی‌نگاره یعنی خود نویسنده، چطور با متنش برخورد می‌کند و چگونه این متن می‌تواند گذشته‌ی نویسنده را به بازی بگیرد. در متن دوم می‌بینیم که اگر بخواهیم دست‌به‌کارِ زندگی‌نگاری شویم، باید چه سنگ‌هایی را با خودمان وا بکنیم و چه دست‌اندازهایی احتمالا جلوی راه‌مان سبز می‌شوند.

یکی از غم‌انگیز‌ترین جمله‌هایی که سراغ دارم این است: «کاش پرسیده بودم.» از پدر، مادربزرگ یا از پدربزرگم. پدرومادرها می‌دانند بچه‌ها تا وقتی خودشان بچه‌دار نشده‌اند، شیفته‌ی زندگی گذشته‌ نمی‌شوند. باید اولین‌های گذر عمر را احساس کنند تا به میراث خانوادگی و حکایت‌های گذشته علاقه‌مند شوند و بخواهند بیشتر بدانند. «جریان اون داستانی که بابا درباره‌ی اومدن به آمریکا می‌گفت چیه؟»، «اون مزرعه توی میدوِست که مامان توش بزرگ شده کجاست؟»

نویسنده‌ها حافظ خاطره‌اند و اگر شما هم می‌خواهید اثری از زندگی خودتان و خانواده‌ای که در آن زاده شده‌اید به‌جا بگذارید، باید همین‌طور بشوید. البته این اثر می‌تواند شکل‌های گوناگونی به خود بگیرد. می‌تواند زندگی‌نگاره‌های رسمی باشد یعنی کاری که چارچوب ادبی حساب‌شده‌ای دارد. می‌تواند یک تاریخچه‌ی خانوادگی غیررسمی باشد که می‌نویسید تا به بچه‌ها و نوه‌هایتان درباره‌ی خانواده‌ای بگویید که در آن زاده شده‌اند. می‌تواند تاریخ شفاهی باشد که شما با دستگاه ضبط صدا، از پدرومادر یا پدربزرگ و مادربزرگ‌تان بیرون کشیده‌اید که از فرط پیری یا بیماری یک کلمه هم نمی‌تواند بنویسد. هرچیز دیگری هم بخواهید، می‌تواند باشد: ترکیبی از تاریخ و خاطره. هرچه هست، نوعِ نوشتاریِ مهمی است. خیلی وقت‌ها خاطرات همراه با صاحبان‌شان می‌میرند و خیلی وقت‌ها زمان با گذرِ خود ما را شگفت‌زده می‌کند.

پدرم، تاجری بود بدون هیچ ادعای ادبی و در کهن‌سالی دوبار تاریخچه‌ی خانواده‌ی ما را نوشت. این برای مردی که استعداد خاصی در سرگرم‌کردنِ خودش نداشت، بهترین کار بود. نشسته بر صندلی راحتی چرمیِ سبز‌رنگش در آپارتمانی در پارک‌اَوِنیوی نیویورک، تاریخچه‌ای از خانواده‌ی خودش، خانواده‌های زینسر و شرمان را از قرن نوزدهم در آلمان نوشت. بعد تاریخچه‌ای از تجارت خانوادگیِ لاکِ شیشه‌ای ویلیام زینسر و شرکا را نوشت که پدربزرگش در سال ۱۸۴۹ در خیابان ۵۹ غربی پایه گذاشته بود. آن را با مداد و بدون هیچ وقفه‌ای برای بازنویسی، روی کاغذ یادداشت‌های زردرنگ نوشت. اصلا حوصله‌ی کارهایی را نداشت که نیازمند بازبینی یا درنگ بود. در بازی گلف، هم‌زمان که به سمت توپ می‌رفت، موقعیت را بررسی می‌کرد و تقریبا بدون هیچ وقفه‌ای از ساکِ چوب‌ها یک چوب برمی‌داشت و به‌محض نزدیک‌شدن به توپ، ضربه را می‌زد.

وقتی پدرم نوشتن تاریخچه‌هایش را تمام کرد، داد آن‌ها را تایپ کردند، با استنسیل تکثیر و با جلد پلاستیکی صحافی کردند. به هرکدام از سه دخترش و شوهرهایشان، به من و همسرم، به همسرش و به همه‌ی پانزده نوه‌اش که چندتایی‌شان هنوز سواد خواندن نداشتند، نفری یک نسخه از آن‌ها را داد. من از این موضوع خوشحال‌ام که هرکدام یک نسخه‌ی خودشان را داشتند؛ این به معنای به‌رسمیت پذیرفتنِ سهم برابرِ هرکدام در تاریخ دورودرازِ خانواده بود. اصلا نمی‌دانم هرکدام از آن نوه‌ها چقدر وقت صرف خواندن تاریخچه کردند. حتما چندتایی‌شان خوانده‌اند ولی من ترجیح می‌دهم فکر کنم آن پانزده نسخه هنوز جایی در خانه‌هایشان از مین تا کالیفرنیا نگه‌داری می‌شوند تا به دست نسل بعد برسند.

کار پدرم برای من از این جهت جالب است که مدلی است برای تاریخچه‌ی خانوادگی، بدون این‌که ادعای بیشتری داشته باشد؛ احتمالا به ذهن پدرم نرسیده بود که می‌شود چاپش کرد. دلایل خوبی برای نوشتن ‌بدون قصد انتشار وجود دارد. نوشتن، مکانیسمی بسیار قدرتمند برای جست‌وجو است و یکی از خرسندی‌هایش این است که به شما امکان می‌دهد با سرگذشت زندگی‌تان روبه‌رو شوید. این امکان را به شما می‌دهد تا با بعضی از ناجورترین بدبیاری‌های زندگی مثل فقدان، اندوه، بیماری، اعتیاد، ناامیدی و شکست کنار بیایید و آن‌ها را بفهمید و تسکین یابید.

علاقه‌ام به دو تاریخچه‌ی پدرم هر روز بیشتر می‌شود. در ابتدا فکر نمی‌کنم چنان‌که باید با آن‌ها مهربان بوده باشم، احتمالا او را به خاطر ساده‌گیری در روندی که من فکر می‌کردم بسیار سخت است، دست‌کم گرفتم. اما در طول این سال‌ها بسیاری از اوقات متوجه می‌شوم که دارم توی آن‌ها سرک می‌کشم تا قوم‌وخویش‌هایی را به‌یاد بیاورم که سال‌ها از مرگ‌شان گذشته است یا دنبال اطلاعات فراموش‌شده‌ای درباره‌ی جغرافیای نیویورک می‌گردم و با هربار خواندن، بیشتر تحسین‌شان می‌کنم.

علاوه بر همه‌ی این‌ها مساله‌ی صدا هم هست. چون پدرم نویسنده نبود، هیچ‌وقت دل‌نگران رسیدن به «سبک» نبود. همان‌جوری می‌نوشت که حرف می‌زد و حالا که جمله‌هایش را می‌خوانم شخصیتش، شوخ‌طبعی‌اش، تکیه‌کلام‌هایش و موارد کاربردشان را می‌شنوم، بسیاری از آن‌ها انعکاسی از سال‌های تحصیل در اوایل قرن بیستم است. صداقتش را هم می‌شنوم. پدرم درمورد روابط فامیلی متعصب نبود و توصیف‌های کوتاهش از عموفلان «یه آدم درجه‌دو» یا از پسرخاله فلان که «به هیچ‌جا نرسید»، مرا به خنده می‌اندازد.

وقتی سرگذشت خانواده‌تان را می‌نویسید سعی نکنید «نویسنده» باشید. حالا احساس می‌کنم پدرم که سعی نمی‌کرد نویسنده باشد، نسبت به من که دائما درحال جان‌کندن‌ام، نویسنده‌ی غریزی‌تری است. اگر خودتان باشید، خواننده همه‌جا دنبال‌تان خواهد آمد. اگر برای نوشتن زور بزنید، خواننده‌ها از دست‌تان می‌گریزند و پا به فرار می‌گذارند. ساخته‌ی شما مساوی است با خودتان. تعامل اصلی در خاطرات و تاریخچه‌ی شخصی، تعاملی است بین شما و تجربه‌ها و احساساتی که به یاد می‌آورید.
 

متن کامل این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی بیست‌وپنجم، تیرماه ۹۲ بخوانید.

* این متن در بهار ۲۰۰۶ با عنوان How to Write a Memoir در نشریه‌ی The American Scholar منتشر شده است.

یک دیدگاه در پاسخ به «چطور «زندگی‌نگاره» بنویسیم؟»

  1. نوروزعلی واثقی کله -

    مطلب خیلی خوبی بود ممنون هر چند میدونم کسی نمیشناسم که ازنوشتن وآوردن اون توی داستان بدش بیاد اما بعد از گذشت اینهمه وقت هنوز نتوانسته ام با زندگی شخصی خودم که ناهشیارانه روی کاغذ میاد با اسم های مستعار ونقش هایی متفاوت ومن نمیخوام که کسی بفهمه ولی همه اش از نوشتنش کسل وحتی بی انگیزه می شوم وهیچ چیزی نمی نویسم چون همه چیز به زندگی شخصی اطرافیان وخودم مربوط می شود.