آذر ماه ۹۰ پس از سقوط قذافی، زندگینگارهی هشام مطر با عنوان «رویای پدر» در همین بخش چاپ شد. آنجا نوشتیم که لابد نویسندهی لیبیاییالاصل پس از آزادی لیبی، با خیالی آسوده به سرزمین پدری سفر خواهد کرد. حالا متنی که در پیش رو دارید روایت او از سفر به لیبی برای نخستین بار است، بازگشتی که چندان هم سهل و ساده نبوده.
دريچه سقفی
مارس ۲۰۱۲، صبح زود. من، همسرم دیانا و مادرم روی یک ردیف صندلی که با پیچ به زمینِ کاشیکاریشدهی فرودگاه بینالمللی قاهره وصل شده بود، نشسته بودیم. صدایی اعلام کرد: «پرواز ۸۳۵ به مقصد بنغازی بدون تاخیر انجام خواهد شد.» به خودم آمدم و دیدم جلوی صف ایستادهام و دیانا کنارم است. او بیش از یکبار مرا به شهرِ زادگاهش در شمال کالیفرنیا برده بود. گیاهان و رنگِ نور و فاصلههایی را که میانشان بزرگ شده بود میشناختم و حالا من بودم که بالاخره او را به زادگاهم میبردم. دوربینهای محبوبش یعنی هسلبلاد و لایکا را بهعلاوهی صدها فیلم برداشته بود. دیانا با وفاداری بسیار کار میکند. اگر کاری را شروع کند تا آخرش میرود. این نکته هم به هیجانم میآورد و هم مضطربم میکرد. تمایلی ندارم به لیبی بیش از آنچه تاکنون از من گرفته است، بدهم.
مادر کنار پنجرههای مشرف به باند فرودگاه قدم میزد و با تلفن همراهش حرف میزد. مردم (اغلب مردها) کمکم ترمینال را پر کردند. من و دیانا جلوی صفی طولانی ایستاده بودیم. صفی که پشتسرمان مثل رودخانهای پیچ خورده بود. وانمود کردم چیزی را فراموش کردهام و او را به کناری کشیدم. ناگهان به ذهنم رسیده بود که بازگشتن پس از این همهسال فکر خوبی نیست. خانوادهام در ۱۹۷۹ یعنی سیسال پیش آنجا را ترک کرده بودند. شکاف عظیمی این مرد را از پسربچهی هشتسالهای که آن موقع بود جدا میکرد. هواپیما میخواست از روی این شکاف عبور کند. چنین سفرهایی بیشک متهورانه بودند. این یکی میتوانست از من مهارتی را برباید که سالها برای بهدست آوردنش تلاش کرده بودم؛ اینکه چطور دور از مردم و مکانهایی که عاشقشان هستم زندگی کنم. حق با جوزف برادسکی بود. همینطور ناباکوف و کنراد و همهی هنرمندانی که هرگز بازنگشتند. هرکدام به شیوهای سعی کرده بودند خود را از بلای سرزمینشان شفا دهند. آنچه پشتسر گذاشتهای منحل شده است. بازگرد و ببین که چطور آنچه گنجینه میدانستی از شکل افتاده یا دیگر وجود ندارد. اما دمیتری شوسکاتوویچ و بوریس پاسترناک و نجیب محفوظ هم حق داشتند؛ هرگز وطنت را ترک مکن. اگر کوچ کنی پیوندهایت با سرچشمه قطع میشود. مثل کُندهی درختی سخت و توخالی خواهی شد.
چه میکنی اگر نه بتوانی کوچ کنی و نه بتوانی بازگردی؟
* متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی بیستوششم، مردادماه ۹۲ مجلهی داستان همشهری بخوانید.
* این متن برشی است از زندگینگارهی The Return که آوریل ۲۰۱۳ در هفتهنامهی نیویورکر منتشر شده است.
روایت سنگینی بود…. اما تاثیرگذار..
قشنگ بود دوست داشتم