در انبوه پَسوُردهایت چرخ ميزني. پسوردهایت ماجرايي سِرّي روايت ميكنند. مهمترين چيزهايت را، چيزهايي كه گمان ميكني هرگز رمزگشایی نخواهند شد. كلمهها و عددهایی نهفته در اعماق قلبت.
اسم دخترت. اسم دخترت از آخر به اول. اسم دخترت از آخر به اول بهاضافهي سالِ تولدش. اسم دخترت از آخر به اول بهاضافهي دو رقم آخر سالِ تولدش. اسم دخترت از آخر به اول بهاضافهي سالي كه تویش هستي.
هرروز سه چهارتا از این زنجیرههای حافظه را پاره میکنی تا اجازهي ورود به لپتاپِ خانه یا محل كار را داشته باشی. ايميل و صندوق پست صوتي. حساب کاربریات در وبسايت دفتر هواپيمايي. هرهفته ازت ميخواهند دستكم يكي از اينها را عوض كني تا امنيت بيشتري داشته باشي. حسي از غرور به جانت ميدود وقتي نمايشگرِ سطح امنيت، از قرمز به سبز تغييررنگ ميدهد.
زادگاهت از آخر به اول. زادگاهت بهاضافهي سال تولدت. زادگاهت از آخر به اول بهاضافهي سال تولدت. ولا فوب ۱۹۷۰.
سرنخهایی براي به دست آوردنِ دوبارهی پسورد بهوقت فراموشي. نام خانوادگيِ مادرت پيش از ازدواج با پدرت. اولین ماشینت، رنگ مورد علاقهات، مدرسهي ابتداييات. اولين کسي كه با او دوست شدی؛ كه يكنفر بيشتر نبايد باشد. نمیشود جای این سرنخها خود پسوردها را گذاشت؟
لفتش نده.
اولين اتفاق. روزش، ماهش، سالش يادت هست. كلِ عدد سال يا فقط دو رقم آخرش؟ اولين كنسرتي كه رفتي. اسم بيمارستاني كه تویش بهدنيا آمدي.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی بیستوششم، مردادماه ۹۲ بخوانید.
* این داستان در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۳ با عنوان Slide to Unlock در مجلهی نیویورکر منتشر شده است.
من خودم پسورد می سازم
از خودم
عددها و حرفهای بی معنی را کنار هم میگذارم تا چیزی درست شود و بعد سعی میکنم آنرا حفظ کنم
خودم را هم غافلگیر میکنم
چه برسد به کسی که سعی میکند آنرا از طریق شناخت من رمزگشایی کند.
همین
یک ساعت پیش اینو ترجمه کردم بعدالان اومدم سرچ کردم دیدم ترجمه شده،یعنی میخوام سرمو بکوبم به دیوار. این کلمه «اتفاقم «خیلی ضایعس پس وفاداری به متن چی میشه!!