قصه من را بنویس

طرح: Victor Abarlazoiz

میز کار نویسنده

نامه‌نگاری آستر و کوتسی درباره شخصيت و فضا در داستان

دو نویسنده‌ی معروف دنیا، در قالب نامه‌های خصوصی و دوستانه، برخی تجربه‌های داستان‌نویسی‌شان را شرح می‌دهند. این نامه‌ها از ابتدا برای انتشار نوشته نشده‌اند اما وقتی تعدادشان زیاد می‌شود و ارزشمندند، چرا منتشر نشوند؟ آستر و کوتسی که اولی در ایران بسیار شناخته‌شده است و دومی هم کم‌وبیش ترجمه شده و آشناست، نگاه‌شان به مقوله‌ی داستان و داستان‌نویسی متفاوت است. از این تفاوتِ صدوهشتاد درجه‌ای می‌توان نکته‌های مهمی در عرصه‌ی داستان‌نویسی آموخت: برای نوشتن، الگوی یکسان و بسته‌ای در کار نیست. به تعدادِ داستان‌نویس‌ها الگوهای نوشتن وجود دارد. آن‌قدر نگاه‌ها متفاوت است که نمی‌توان حد وسطیِ برایشان تعیین کرد. تنها نقطه‌ی مشترک شاید همین باشد: باید تجربه کرد و نوشت، همین. باقی قواعد در خود مسیر ساخته و مشخص می‌شوند.

بيست‌ودوم اکتبر ۲۰۱۰

جان عزیز،

چند نامه‌ی طولانی از خواننده‌هایم به دستم رسیده، البته هیچ‌کدام بیشتر از بیست سی‌صفحه نیستند و کسی هم نیست که به تنهایی سه نامه‌ی بلند نوشته باشد. در‌هرصورت مردم بارها و بارها در نامه‌هایشان برایم نوشته‌اند یا به من گفته‌اند: «باید داستان من را بنویسید، یا داستان مادرم، یا داستان پدربزرگم.» هیچ‌وقت نمی‌دانم باید چه پاسخی بدهم. نوشتنِ رُمان کاملا از درونِ خودِ آدم ریشه می‌گیرد، به‌ همین‌ دلیل نمی‌توانم تصور کنم که چطور یک رمان‌نویس می‌تواند زندگیِ یک غریبه را بدزدد و در قالب یک کتاب بریزد. با حرفت در نامه‌ی قبلی موافقم: «به‌نظر می‌رسد ساختن انسان‌ها از عدم، به واقعیت شبیه‌تر باشد.»

البته شکی نیست که ما نویسنده‌ها از زندگی واقعی وام می‌گیریم، از تجربه‌های شخصی (معمولا جزئی‌ترین‌هایشان) یا تجربه‌های مردمی که به ما نزدیک‌اند. در یکی از کتاب‌های اولم «اتاق دربسته»، تا آن‌جا پیش رفتم که از یک آدم واقعی در نقش یک شخصیت استفاده کردم، آن هم با اسم واقعی‌اش. این فرد یکی از دوستانم بود به اسم ایوان ویشنگرادسکی، رفیق روزگاری که در پاریس زندگی می‌کردم، یک پیرمرد آهنگ‌سازِ هشتادساله‌ی روس. زمانی که کتاب را نوشتم مُرده بود. می‌خواستم با زنده‌کردن او در یک اثر داستانی یادش را گرامی بدارم، بگذریم از این‌که هر چیزی ‌درباره‌اش گفته بودم برگرفته از واقعیت بود. در کتابِ دردستِ‌انتشارم «سا‌‌ن‌سِت پارک»، صحنه‌ی آغاز بخش دوم کتاب، درست از زندگی واقعی گرفته شده: از روز سی‌ویکم دسامبر سال ۲۰۰۸ یعنی از روزی که من و سیری در مراسم تدفین دخترِ یکی از دوستان‌مان شرکت کردیم که اوایلِ همان ماه در ونیز خودکشی کرده بود. می‌توانم مثال‌های دیگری هم بزنم اما از همه جالب‌تر استفاده از شخصیت‌های تاریخی در رمان‌هاست. خود تو در کتاب «استادِ پترزبورگ» با داستایفسکی این کار را کرده‌ای و خود من در مقیاسی خیلی کوچک‌تر، با تسلا در «مون‌پالاس» و دیزی دین در «آقای ورتیگو» این کار را کرده‌ام. به‌غیر از این، هردوی ما خودمان را ‌در قالب یک شخصیت وارد رمان کرده‌‌ایم («فصل تابستان» و «شهر شیشه‌ای»)، هرچند آن شخصیت‌ها بازتابِ دقیقِ همان آدمی نیستند که ما در بیرونِ صفحه‌های آن کتاب‌ها هستیم.
 

متن کامل این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی بیست‌وششم، مردادماه ۹۲ مجله‌ی داستان همشهری بخوانید.

* این متن از کتاب (۲۰۱۱-۲۰۰۸) Here and Now: Letters انتخاب شده که در مارس ۲۰۱۳ منتشر شده است.

یک دیدگاه در پاسخ به «قصه من را بنویس!»

  1. leila -

    این طور کتابها همیشه منبع خوبی از انرژی و ایجاد انگیزه برای ادامه‌ی مسیرند. کاش کتاب ترجمه شده بود.