رویا و خواب دیدن در ناخودآگاهِ همه وجود دارد، تعبیر خواب هم از گذشته همراه خواببینی بوده. اولین متنهای تاریخی راجع به خوابهایی هستند که تعبیر شده و پادشاهان را به قدرت رساندهاند یا پادشاهان سعی کردهاند از وقوعشان جلوگیری کنند. فتح و جهانگیری و پادشاهی اسکندر و داریوش و اردشیر همه با خوابهایی نوید داده شدند. همین رابطه با ناخودآگاه و تقابل با تقدیر اولین متون ادبی را هم ساخته است، گیلگَمِش و اُدیپ شهریار و تروا با خواب و تعبیرش شروع میشوند و خواب، داستان را به اوج میرساند. درواقع خواب همیشه به مثابه دری بوده به عالمِ ماورا و استشارهای که از غیب آمده و حتی قبل از مدون شدن نظریههای روانشناسی، انسانها خوابهایشان را جدی میگرفتهاند چه در زندگی چه در داستان.
شاه تهماسبِ صفوی یکی از همین پادشاهان است که زندگیاش را با خوابهایش پیش میبرده. او که در دهسالگی به پادشاهی رسیده بود، سالهای کودکی را در رقابتِ سران قزلباش گذراند، بعدها هم که قدرت را بهدست گرفت، دائم در حال جنگ با ازبکان و عثمانیها بود. خوابهای او هم به تبع زندگیاش سرنوشت جنگهایش را پیشگویی میکردند.
در واقعه دیدم در جواس شب جمعه بیستوهفتم شهر رجبالمرجب سنهی سبعوخمسینوتسعمائه که ماهی در میان آسمان ایستاده و یکی دیگر از جانب مشرق و دیگری از جانب مغرب پیدا میشود. ماهی که از جانب مغرب برآمد بهغایت بزرگ است و از جانب مشرق کوچک. شخصی نورانی ایستاده به من میگوید که ماهِ مغرب خواندگار است و ماهِ مشرق عبید اوزبک و ماهِ میانه از تو است. نگاه میکردم که اول مرتبه، ماه مشرق چون نزدیک به میان آسمان رسیده، گُنده شد و افتاد به زمین فرورفت و ناپدید شد و بعد از آن ماه مغرب به دستور افتاده به زمین فرورفت و ناپدید شد و بعد از آن ماه میانین بهطریق کاغذی که در هوا باشد، آهسته میآمد تا بر بالای دوشک که من مینشستم نشست و مرتبهی دیگر در شب هیجدهم شهر صفر سنهی احدی و ستین و تسعمائه در نخجوان به خواب دیدم که بر آسمان به جانب قبله در محلی که آفتاب وقت عصر بود، خطی پیدا شده که بر صفحهی آسمان نوشتهاند به خط عربی و رنگ خط به رنگ آسمان است. فام خط که از بوم آسمان باشد، شفافتر است به طریق خط تمغانی که بر کاغذ فرنگی باشد، سیر و نیمسیر به دستور محراب بزرگ که دو زرع و نیم پهنای او باشد و سه زرع و نیم طول آن. آن خط را خواندم، این آیه نوشته بود: «فسیکفیکهم الله و هوالسمیع العلیم». از مشاهدهی آن خط، لرزه و اضطرابی در من افتاد. دیدم که آن خط چون آب تموج پیدا میکند و پارهای از آسمان دور خط است. به جانب غرب در لرزه میآید چنانچه میخواهد آسمان شکافته شود و چنان میبینم که این خط و محراب در لرزه درآمد، چنانچه دری از آسمان گشاده شد. من از اضطراب درخواب میبینم که مگر از خواب بیدار شدهام و خود را در ییلاق خواب میبینم و بادی عظیم از جانب وان پیدا میشود و مردم میگویند که مردم روم بر سر شما آمدهاند و دغدغه میشود که اگر آن باد به دنیا برسد تمامی خیمههای ما را خواهد کند. من به قورچیان کشیکچی حرم و یاقوتآقای یوزباشی حرم میگویم که پریجان خانم و سلطان ابراهیممیرزا را گردآوری کنید و ایشان را برداشته بگریزید که ما سوار شده پیش میرویم میبینم که مرتبهمرتبه باد پیش میآید به چمنی و منزلی که ما در آنجا نشستهایم. هنوز به کنار اردو نرسیده بود که برطرف شد و اصلا خاک و غباری به ما نرسیده یکبارگی محو شد و از عقبِ گردوغبار، گاو کوهی بسیاری و قوچ بسیاری پیدا شد، همه دنبهدار به طریق گوسفند. به اُمَرا میگویم هر کس میخواهد از لشکری شکار کند و از عقب برود. ایشان میروند و من گاو و یک قوچی را زده میآورم و میگویم که اسب من خام است پیش نمیروم و به سلطان ابراهیممیرزا و اطفال میگویم که شما اینها را کباب کنید تا اُمَرا بیایند و من در خیمه مینشینم. بعد از آن هر کس میآید سی و چهل از آنها را گرفته میآورند بعد از آن در خواب میبینم که بیدار شدم اما باز در خوابم و من میبینم که همشیرهام در چهار گنجخانه زیرانداز و دوشک انداخته و در هریک زنان صاحبجمال در نهایت بلندی و حُسن نشسته و اصلا زیب و آرایش ندارند اما چنان خوششکلند که در میان رومیان آن نوع شکل کم میباشد. اینمرتبه از خواب خفیفه بیدار شدم خود را در همان هیات و خواندن آیهی «فسیکفیکهم الله» دیدم باز در خواب شدم. همان خواب اول را به همان طریق بالتمام دیدم و باز آیهی «فسیکفیکهم الله» میخواندم. گاه بهخاطر میرسید حیرت میکردم که این آیه جهت دفع اَعداء است. از مشاهدهی آن اینهمه اضطراب چرا واقع شود. بهخاطرم میرسید که چون پرتو نور حضرت الهی عزّ اسمائه تجلی کرده و ظهور آن شده بود، سبب لرزه و اضطراب آن خواهد بود. در خواب میگویم که نور تجلی با حضرت موسی کلیمالله علی نبینا علیهالسلام در طور سینا آن بود که در قصص و اخبار واقع شده و حضرت خاتمالنبیین صلّیالله علیه و آله وسلم در شب معراج در پس پردهی حجاب با حضرت پروردگار عالم متکلم شده، هیبت و صولت حضرت الهی جل شأنه در آن حضرت اثر کرده یقین است که بدین نوع عجایبات بینم و بدینطریق آیتی بر زبانم جاری شود و من گمان میبرم که حضرت خداوندگار متوجه اینجانب شد و چنین بود و چون به پاسین آمد، توقف کرد که نزول و آذوقهی ایشان برسد تا آنکه ملازم اولمه را فرستادند که در میانهی صلحی واقع شود و من بههیچوجه راضی نشدم که چرا به منت اولمه صلح شود که او یساول ما بوده، الحال به رسالت او در میانهی ما و خواندگار صلح واقع شود. اگر چنانچه یکی از پاشایان خواندگار وسیله میشد بههمهحال جای آن داشت که به جهت امنیت مسلمانان صلح نماییم.
مردمی که از لشکر ما گریخته بودند باز در آن روز به ما ملحق گردیدند وآن شب در آن صحرا به سر بردیم و نمیدانستیم که احوال عبید اوزبک به کجا رسید و باز بهخاطر میرسید که مبادا اینها مارا مکر کرده باشند. در آن شب آقا و مولای خود حضرت امیرالمؤمنین و امامالمتقین و یعسوبالدین اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب علیهالسلام را در واقعه دیدم که بر روی من تبسم فرموده گفت: «فتحی نیکو الحمدلله تو را میسر شد.» چون صبح شد دانستم که اوزبک شکست خورده و گریختهاند تا به نیشاپور، متعاقب هر که مانده بود، کشته شد و خراسان را از لوث وجود و خبث جنود اوزبک پاک کرده به نیشاپور آوردم و بهواسطهی خبر بغداد توقف نکردم و به قزوین آمدم و لشکری را فرمودم که در قم قشلاق نمایند و در قزوین به تهیهی عراق عرب مشغول شدم.
* تذکرهی شاهتهماسب: شرح وقایع و احوالات زندگانی شاه تهماسب صفوی به قلم خودش چاپخانهی کاویانی، ۱۳۰۳ خورشیدی